عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 277
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

چرا تلویزیون فیلم های صحنه دار پخش می کند

   

       
 
> > > دیشب
> > > ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ
> ﻋﻤﻮﻣﯽ
> > > ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ
> ﮔﺮﻓﺖ.
> > ﻭ
> > > ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎ
> ﭘﺮ
> > ﺍﺯ
> > > ﺑﻐﺾ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ
> > > ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ .ﻫﺮ
> > > ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ
> > ﺩﺭ
> > > ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ ﺍﻣﺪ ﮐﻪ
> > ﺍﺯ
> > > ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ
> > ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ
> > > ..ﭘﺪﺭﻡ
> > > : ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ
> > ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﺪ؟ﭼﺮﺍ
> > > ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ
> > > ﭘﺨﺶﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
> > > ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ
> > ﺧﻮﻧﻪ
> > > ﺩﻭﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ
> ﺩﺍﺭﻡ
> > ..ﺻﺪﺍﯼ
> > > ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ :
> > ﺁﻗﺎ
> > > ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﮐﺪﺍﻡ
> > ﻓﯿﻠﻢ
> > > ﺻﺤﻨﻪﺩﺍﺭ؟ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ
> > ﻓﯿﻠﻢ
> > > ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ
> > > ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ؟ !!!!
> > > ﭘﺪﺭﻡ :ﭼﻪ
> ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ؟ﻣﺜﻼ
> > > ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ
> > ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ
> > > .ﮐﻪ ﯾﮏﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ
> > > ﻧﻔﺮﻩ،ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ
> > ﺭﻧﮕﯽ
> > > ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ . ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ
> ﯾﮏ
> > > ﺟﻮﺭ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ .ﯾﺎ
> > > ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ ”
> > ﺳﺎﯾﺪ
> > > ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ”ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ
> > ﺍﺯ
> > > ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ
> > ﻫﺎﯾﻪ
> > > ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ .ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ
> > ﭘﺪﺭ
> > > ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ
> > > ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ
> > ﺩﻫﺪ
> > > ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ..ﺁﻗﺎ
> > > ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ
> ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ
> > > ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ
> > > ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ .. 
> > > ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ
> > > ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻫﺪ .ﺻﺪﺍﯼ
> > ﭘﺪﺭﻡ
> > > ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ
> ﻣﯿﺸﻮﺩ
> > …
> > > ﺁﻗﺎ …. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻢ
> ﺳﻦ
> > ﻭ
> > > ﺳﺎﻟﻨﺪ . ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ
> > > ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ. ﻣﯿﺸﻮﺩ
> ﺑﺠﺎﯼ
> > دست
> > > ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺧﺎﺭﺟﯽ .
> ﻣﯿﻮﻩ
> > > ﻫﺎ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
> هم
> > > ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ؟؟؟ ﯾﺎ
> > ﺣﺪﺍﻗﻞ
> > > .ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ
> ﺳﯿﺎﻩ
> > ﮐﻪ
> > > ﺑﺠﺎﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﯼ
> > ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯼ
> > > ﺁﻥ ﺯﻧﻬﺎ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ. ﺭﻭﯼ
> > ﺍﯾﻦ
> > > ﻏﺬﺍﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﯿﺪ؟
> > ﻣﯿﺸﻮﺩ
> > > بهمراه ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ
> > > قسمتهایی از ﻓﯿﻠﻢ. ﺻﺤﻨﻪ
> > ﻏﺬﺍ
> > > ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ هم
> > ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ
> > > ﮐﻨﯿﺪ؟؟؟ 
> > > ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﭼﻨﺪ
> ﺭﻭﺯﯾﺴﺖ
> > ﯾﮏ
> > > ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ
> > ﺍﻧﺪ.
> > > ﺭﺍﺳﺘﺶ رﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ .
> > ﺁﻧﻬﺎ
> > > ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﯾﮏ
> ﺷﮑﻢ
> > > ﺳﯿﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ
> > ….ﻣﻤﻨﻮﻥ
> > > ….ﭘﺪﺭﻡ
> > > ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
> ﻭ
> > > ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﯿﺪﻥ پی
> ﺩﺭ
> > ﭘﯽ
> > > ﺩﻣﺎﻍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺯ
> > ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ
> > > ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺮﺳﺪ .ﮐﻤﯽ
> > > ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ . ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ
> > ﺳﮑﻮﺕ
> > > ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ
> > …ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ
> > > ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﭼﻪ
> > > ﮐﯿﮑﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺍﯼ
> ﻧﺸﻮﻥ
> > > ﻣﯿﺪﻩ …ﻭ
> > > ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ
> ﺑﻐﺾ
> > > ﻣﺎﺩﺭﻡ ..ﻭ
> > > ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭﻡ
> ….ﻭ
> > > ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ؟؟ !!!ﮐﻪ
> > > ﭼﺮﺍ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭻ
> ﺟﻮﺍﺑﯽ
> > > ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﯼ ﭘﺪﺭ
> > ﻧﺪﺍﺷﺖ
> > > ..ﻭ
> > > ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ
> > ﻣﯿﮑﻨﺪ؟؟؟
> > > !!
> > > ﻭ ﭼﺮﺍ ﭘﺪﺭﻡ؟؟
> !!!ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ
> > > ..
> > > ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭﺱ ﻋﻠﻮﻡ
> ﺩﺍﺭﯾﻢ ..
> > > ” ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻨﻬﺎﯼ
> ﻣﻮﺟﻮﺩ
> > ﺩﺭ
> > > ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﯿﻮﻩ
> > > ها”
> > >
> > >

تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 430
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

ام اس و ویتامین د3

 

 

طبق گفته دکتر دانشگاه ملبورن،همه ي دانشجوهای ایرانی دانشگاه، دچار کمبود ویتامین دی هستند

 

جالب اینجاست که هر وقت دچار کسلی و خستگی مفرط می شویم اولین چیزی که به ذهنمان می رسد، کمبود آهن یا مشکلات تیروئیدی است و معمولا کمبود ویتامین دی در نظر گرفته نمی شود

 

ویتامین دی برای داشتن استخوان ها و ماهیچه های محکم و سلامت کلی ضروری است

بهترین منبع طبیعی ویتامین دی اشعه ماوراء بنفش خورشید است (که متاسفانه علت اصلی سرطان پوست هم می باشد) اما با قرار گرفتن متعادل در معرض نور خورشید می توان از دریافت کافی ویتامین دی و عدم ابتلا به سرطان پوست اطمینان حاصل کرد.
 تنها 5-10 درصد از میزان ویتامین دی مورد نیاز را می توان از خوراکی ها بدست آورد.

کمبود ویتامین دی در زنان مشکل زا تر است.

 

علائم کمبود ویتامین دی


- افسردگی
 
-تغییر خلق و خو

- خستگی مفرط

- خواب آلودگی در طول روز

- ضعف ماهیچه ها

- مشکلات دیداری

- در کودکان ایجاد نرمی استخوان (ریکتز یا راشیتیسم) می کند و در بزرگسالان استیومالاسی

- کمبود ویتامین دی می تواند در ابتلا به سرطان روده بزرگ، سینه، تخمدان و مثانه نقش داشته باشد.

 

افراد با ریسک بالاتر برای کمبود ویتامین دی

 

- افراد با رنگ پوست تیره


کودکانی که با شیر مادر تغذیه میشوند (با اینکه شیر مادر بهترین غذا برای نوزادان است اما به میزان کافی ویتامین دی ندارد. و از انجا که جنین ویتامین دی را از بدن مادر دریافت می کند اگر مادر کمبود ویتامین داشته باشد نوزاد نیز دچار کمبود خواهد بود

- افراد بالای 50 سال (پوست و کلیه نمیتواند ویتامین دی کافی تولید کنند

- افرادی که بیشتر روز را در محیط های سر بسته به سر میبرند به دلیل شرایط جسمی یا کاری


افراد با شرایط یا بیماری های خاص که متابولیسم ویتامین دی را تحت اثر قرار میدهد (مانند چاقی، بیماری کبد پیشرفته، بیماری های کلیوی، بیماری هایی که باعث سوء جذب چربی میشود مانند
cystic fibrosis و coeliac disease و بعضی داروها که ویتامین دی را از بین میبرد مانندrifampicin  و بعضی  anticonvulsantها)

 

تشخیص

تشخیص کمبود ویتامین دی با یک آزمایش خون امکان پذیر است

 

درمان

استفاده ازمكمل ویتامین دي3
 
 قرار گرفتن در تابش نور خورشید

ویتامین دی کافی را نمی توان به تنهایی با رژیم غذایی بدست آورد. تنها بعضی خوردنی ها (مانند ماهی و تخم مرغ) به طور طبیعی حاوی ویتامین دی هستند. مارگارین و بعضی از شیرها هم افزودنی ویتامین دی دارند، اما  اغلب افراد تنها 5-10 درصد میزان ویتامین دی مورد نیازشان را از خوردنی ها بدست میاورند.

بهترین منبع طبیعی ویتامین دی اشعه ماوراء بنفش خورشید است، با قرار گرفتن متعادل در معرض نور خورشید می توان از دریافت کافی ویتامین دی.

برای اغلب افراد گرفتن اشعه یو-وی تنها چند باردر هفته  به مدت  15 دقیقه کفایت می کند تا میزان لازم ویتامین دی برایشان تامین شود. هرچند، افرادی که به طور طبیعی پوست تیره تر دارند 1 تا 6 برابر بیشتر از میزان میانگین باید آفتاب بگیرند.

بهترین زمان هم برای آفتاب گرفتن زمانی هست که میزان اشعه ماورا بنفش کمتر باشه. از این سایت http://www.uvawareness.com/  میتونید میزان تابش این اشعه را در زمان های مختلف برای شهرتون پیدا کنید.

 

تا ۱۰سال دیگر هر خانواده ایرانی یک مبتلا به ام‌اس خواهد داشت

امیررضا عظیمی، دبیر علمی نهمین کنگره بین المللی ام اس که در تهران در حال برگزاری است، گفت: "طی ۱۰سال آینده در هر خانواده ایرانی یک نفر به بیماری ام‌اس مبتلا خواهد شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، آقای عظیمی گفت که شهرهای تهران و اصفهان بیشترین شیوع ابتلا به این بیماری را دارند.

به گفته این متخصص، کمبود ویتامین دی می‌تواند در ابتلا به این بیماری نقش داشته باشد و یکی از راه‌های پیشگیری از آن، جبران کمبود این ویتامین است.

آمار دقیقی از تعداد مبتلایان به این بیماری در ایران منتشر نشده است، اما بر اساس آخرین اطلاعات وزارت بهداشت، بیش از ۴۰هزار نفر در ایران به بیماری ام‌اس مبتلا هستند

این بیماری یکی از شایع‌ترین بیماری‌های سیستم اعصاب مرکزی (مغز و نخاع) است و در اثر تخریب غلاف میلین ایجاد می شود

میلین غلافی است که فیبرهای عصبی را احاطه می کند و در انتقال سریع امواج عصبی نقش دارد

در حالت طبیعی با وجود این غلاف امواج عصبی به سرعت منتقل می شود و این امر موجب توانایی بدن در ایجاد حرکات هماهنگ و موزون است

در بیماری ام اس این غلاف عصبی به تدریج تخریب می شود و بدین ترتیب امواج عصبی از مغز به خوبی منتقل نمی شود

دوست عزیزم با مراجعه به پزشک و انجام آزمایش ویتامین دی از وضعیت سلامت خود مطلع شوید


تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 287
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

ارتباط ميان اعضاي بدن

 اعضای بدن شما گیرنده‌های قابل لمسی در كف پاها دارند
كه با ماساژ دادن این نقاط، می‌توانید از دردها و خستگی‌های آن اعضا بكاهید.  

 در زیر ارگان‌های مربوط به هر كدام از پاهایتان را می‌بینید.
قلب با پای چپ در ارتباط است:

 

 

 

 

و اما دست

 

 

در این تصویر، اعضا و ارگان‌های بدن بدانگونه كه هستند نمایش داده شده
 و مشخص گشته كه هر عضو با كدام نقطه در ارتباط است.
رشته‌های عصبیِ مرتبط با هر ارگان در نقطۀ نمایش داده شده به پایان می‌رسد.

 

 

راه رفتن باعث تحریک شدن گیرنده‌های اعضای مختلف میشود و همواره آن‌ها را فعال نگه میدارد.

 

 


تاریخ : دو شنبه 12 آبان 1393
بازدید : 337
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

نقبی بر تاریخچه کاراته ایران.....
*****************
كاراته‌ از بدو ورود تا سال‌ 1353 كه‌ فدراسيون‌ كاراته‌‌ تاسيس‌ شد تحت‌ عنوان‌ «انجمن» به‌ كار خود مشغول‌ بود.
در سال‌ 1353 فدراسيون‌ كاراته‌ تاسيس‌ و رياست‌ آن‌ را به‌ بنيان‌ گذار كاراته‌ در ايران‌ (سنسی فرهاد وارسته) سپردند سه‌ سال‌ بعد در سال‌ 1356 و پس‌ از بازگشت‌ تيم‌ ملي‌ از مسابقات‌ جهاني‌ توكيو و كسب‌ مقام‌ سوم‌ تيمي‌ جهان‌ فدراسيون‌ كاراته‌ منحل‌ و فدراسيون‌ ورزش‌هاي‌ رزمي‌ به‌ رياست‌ شهریارشفيق‌(خواهر زاده شاه سابق) تاسيس‌ شد كه‌ وي‌ مسئوليت‌ كاراته‌ (فدراسيون‌ ورزش‌هاي‌ رزمي وقت) را به‌ محمد علي‌ صنعتكاران‌ سپرد و اين‌ روند تا شروع‌ انقلاب‌ ‌ ادامه‌ داشت‌ پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ ‌ مسئوليت‌ فدراسيون‌ ورزش‌هاي‌ رزمي‌ كه‌ شامل‌ سه‌ رشته‌ ورزشي‌ جودو، كاراته‌ و تكواندو بود به‌ محمد مهرآيين‌ «جودوكار» سپرده‌ شد.
از سال‌ 1357 تا سال‌ 1362 كاراته‌ زير پوشش‌ ورزش‌هاي‌ رزمي‌ به‌ فعاليت‌ مشغول‌ بود كه‌ در اين‌ مدت‌ كاراته‌ صدمات‌ جبران‌ ناپذيري‌ را متحمل‌ شد و بسياري‌ از نيرو‌ ، وقت و انرژی ورزشكاران‌ و مربيان‌ صرف‌ درگيري‌ به‌ خصوص‌ با رشته‌هاي‌ ديگر چون‌ جودو شد.
در سال‌ 1362 فدراسيون‌ كاراته، جودو تكواندو مستقل‌ شده‌ و هر كدام‌ صاحب‌ فدراسيون‌ جدايي‌ شدند و مسئوليت‌ كاراته‌ را «مهدوي» به‌ عهده‌ گرفت‌ وي‌ يك‌ سال‌ و چند ماه‌ مسئوليت‌ اين‌ فدراسيون‌ را عهده‌دار بود كه‌ در سال‌ 1364 مهدي‌ محمدزاده‌ بر اين‌ مسند نشست‌ و كرسي‌ زعامت‌ و رياست‌ كاراته‌ را در دست‌ گرفت‌ اما در اواخر سال‌ 1367 دوباره‌ كاراته‌ در بالاترين‌ سطح‌ دستخوش‌ تغيير شد و در دوراني‌ كه‌ احمد درگاهي‌ رئيس‌ سازمان‌ ورزش‌ بود محمد علي‌ زماني‌ را به‌ عنوان‌ رئيس‌ فدراسيون‌ كاراته‌ برگزيد و رياست‌ زماني‌ هم‌ به‌ 6 ماه‌ نكشيد و در سال‌ 1368 دكتر حسن‌ غفوري‌ فرد كه‌ به‌ جاي‌ درگاهي‌ آمده‌ بود رياست‌ فدراسيون‌ را به‌ ناظريان‌ جوان‌ 30 ساله‌ اصفهاني‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ رياست‌ هيئت‌ كاراته‌ اصفهان‌ را عهده‌دار بود و از قضا مدتي‌ قبل‌ از اينكه‌ رياست‌ فدراسيون‌ را عهده‌دار شود ميزبان‌ مسابقات‌ قهرماني‌ كشور بودو انصافا مسابقاتي‌ در سطح‌ مطلوب‌ را ميزباني‌ كرد كه‌ دكتر غفوري‌ فرد هم‌ ميهمان‌ ويژه‌ اين‌ مسابقات‌ بود و پس‌ از آن‌ بود كه‌ از هيات‌ كاراته‌ اصفهان‌ خداحافظي‌ و بر صندلي‌ رياست‌ فدراسيون‌ كاراته‌ جلوس‌ كرد.
اما رياست‌ ناظريان‌ و عمر مديريت‌ وي‌ بیش از پانزده‌ سال‌ به‌ طول‌ انجاميد به‌ طوري‌ كه‌ بعد از دكتر غفوري‌فرد در دوران‌ مهندس‌ هاشمي‌ طبا و مدت‌ كوتاهي‌ در دوره‌ مديريت‌ ‌ مهرعلي‌ زاده‌ مسئوليت‌ فدراسيون‌ كاراته‌ را عهده‌ دار بود و در سال‌ 1383 جاي‌ خود را به‌ عليرضا سمندر داد.

‎نقبی بر تاریخچه کاراته ایران.....
*****************
كاراته‌ از بدو ورود تا سال‌ 1353 كه‌ فدراسيون‌ كاراته‌‌ تاسيس‌ شد تحت‌ عنوان‌ «انجمن» به‌ كار خود مشغول‌ بود. 
در سال‌ 1353 فدراسيون‌ كاراته‌ تاسيس‌ و رياست‌ آن‌ را به‌ بنيان‌ گذار كاراته‌ در ايران‌ (سنسی فرهاد وارسته) سپردند سه‌ سال‌ بعد در سال‌ 1356 و پس‌ از بازگشت‌ تيم‌ ملي‌ از مسابقات‌ جهاني‌ توكيو و كسب‌ مقام‌ سوم‌ تيمي‌ جهان‌ فدراسيون‌ كاراته‌ منحل‌ و فدراسيون‌ ورزش‌هاي‌ رزمي‌ به‌ رياست‌ شهریارشفيق‌(خواهر زاده شاه سابق) تاسيس‌ شد كه‌ وي‌ مسئوليت‌ كاراته‌ (فدراسيون‌ ورزش‌هاي‌ رزمي وقت)  را به‌ محمد علي‌ صنعتكاران‌ سپرد و اين‌ روند تا شروع‌ انقلاب‌ ‌ ادامه‌ داشت‌ پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ ‌ مسئوليت‌ فدراسيون‌ ورزش‌هاي‌ رزمي‌ كه‌ شامل‌ سه‌ رشته‌ ورزشي‌ جودو، كاراته‌ و تكواندو بود به‌ محمد مهرآيين‌ «جودوكار» سپرده‌ شد. 
از سال‌ 1357 تا سال‌ 1362 كاراته‌ زير پوشش‌ ورزش‌هاي‌ رزمي‌ به‌ فعاليت‌ مشغول‌ بود كه‌ در اين‌ مدت‌ كاراته‌ صدمات‌ جبران‌ ناپذيري‌ را متحمل‌ شد و بسياري‌ از نيرو‌ ، وقت و انرژی ورزشكاران‌ و مربيان‌ صرف‌ درگيري‌ به‌ خصوص‌ با رشته‌هاي‌ ديگر چون‌ جودو شد. 
در سال‌ 1362 فدراسيون‌ كاراته، جودو تكواندو مستقل‌ شده‌ و هر كدام‌ صاحب‌ فدراسيون‌ جدايي‌ شدند و مسئوليت‌ كاراته‌ را «مهدوي» به‌ عهده‌ گرفت‌ وي‌ يك‌ سال‌ و چند ماه‌ مسئوليت‌ اين‌ فدراسيون‌ را عهده‌دار بود كه‌ در سال‌ 1364 مهدي‌ محمدزاده‌ بر اين‌ مسند نشست‌ و كرسي‌ زعامت‌ و رياست‌ كاراته‌ را در دست‌ گرفت‌ اما در اواخر سال‌ 1367 دوباره‌ كاراته‌ در بالاترين‌ سطح‌ دستخوش‌ تغيير شد و در دوراني‌ كه‌ احمد درگاهي‌ رئيس‌ سازمان‌ ورزش‌ بود محمد علي‌ زماني‌ را به‌ عنوان‌ رئيس‌ فدراسيون‌ كاراته‌ برگزيد و رياست‌ زماني‌ هم‌ به‌ 6 ماه‌ نكشيد و در سال‌ 1368 دكتر حسن‌ غفوري‌ فرد كه‌ به‌ جاي‌ درگاهي‌ آمده‌ بود رياست‌ فدراسيون‌ را به‌ ناظريان‌ جوان‌ 30 ساله‌ اصفهاني‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ رياست‌ هيئت‌ كاراته‌ اصفهان‌ را عهده‌دار بود و از قضا مدتي‌ قبل‌ از اينكه‌ رياست‌ فدراسيون‌ را عهده‌دار شود ميزبان‌ مسابقات‌ قهرماني‌ كشور بودو انصافا مسابقاتي‌ در سطح‌ مطلوب‌ را ميزباني‌ كرد كه‌ دكتر غفوري‌ فرد هم‌ ميهمان‌ ويژه‌ اين‌ مسابقات‌ بود و پس‌ از آن‌ بود كه‌ از هيات‌ كاراته‌ اصفهان‌ خداحافظي‌ و بر صندلي‌ رياست‌ فدراسيون‌ كاراته‌ جلوس‌ كرد. 
اما رياست‌ ناظريان‌ و عمر مديريت‌ وي‌ بیش از پانزده‌ سال‌ به‌ طول‌ انجاميد به‌ طوري‌ كه‌ بعد از دكتر غفوري‌فرد در دوران‌ مهندس‌ هاشمي‌ طبا و مدت‌ كوتاهي‌ در دوره‌ مديريت‌ ‌ مهرعلي‌ زاده‌ مسئوليت‌ فدراسيون‌ كاراته‌ را عهده‌ دار بود و در سال‌ 1383 جاي‌ خود را به‌ عليرضا سمندر داد.‎



تاریخ : دو شنبه 12 آبان 1393
بازدید : 365
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

فرارسیدن ماه محرم ماه مصائب اهل البیت"ع" تسلیت باد

‎فرارسیدن ماه محرم ماه مصائب اهل البیت"ع" تسلیت باد‎

تاریخ : دو شنبه 12 آبان 1393
بازدید : 336
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسين

 

بهترينهاى دو عالم را به من دادى حسين

 

يازده ماه است کارم را معطل کرده اند

 

خوب شد ماه محرم را به من دادى حسين

 

 

در سینه، نیتم همه اش نذر تو حسین
حالِ عبادتم همه اش نذر تو حسین

 

خرده فروش نیستم و عمده می دهم
یکجا محبتم همه اش نذر تو حسین

 

 

رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم

 

این سفر بار گران است بیا برگردیم

 

صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود

 

خواهرت دل نگران است بیا برگردیم

 

 

زل میزند به دور و برش غصه میخورد

 

با هر نگاه شعله ورش غصه میخورد

 

حالا میان این همه نامرد روزگار

 

دارد برای تاج سرش غصه میخورد

‎غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسين

 

بهترينهاى دو عالم را به من دادى حسين

 

يازده ماه است کارم را معطل کرده اند

 

خوب شد ماه محرم را به من دادى حسين

 

 

در سینه، نیتم همه اش نذر تو حسین
حالِ عبادتم همه اش نذر تو حسین

 

خرده فروش نیستم و عمده می دهم
یکجا محبتم همه اش نذر تو حسین

 

 

رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم

 

این سفر بار گران است بیا برگردیم

 

 صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود

 

خواهرت دل نگران است بیا برگردیم

 

 

زل میزند به دور و برش غصه میخورد

 

با هر نگاه شعله ورش غصه میخورد

 

حالا میان این همه نامرد روزگار

 

دارد برای تاج سرش غصه میخورد‎

 


تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 298
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

منتخب سخنان امام علی علیه السلام

منتخب سخنان امام علی (ع)

روش زندگي با مردم : با مردم آنگونه معاشرت كنيد، كه اگر مرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد، با اشتياق سوي شما آيند. (حكمت 10)

روش برخورد با دشمن: اگر بر دشمنت دست يافتي، بخشيدن او را شكرانة پيروزي قرار ده. (حكمت 11)

آيين دوست يابي : ناتوان ترين مردم كسي است كه در دوست يابي ناتوان است، و از او ناتوان تر آن كه دوستان خود را از دست بدهد. (حكمت 12)

 

روش استفادة از نعمت ها : چون نشانه هاي نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسي نعمت ها را از خود دور نسازيد. (حكمت 13)

روش ياري كردن مردم :از كفارة گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن، و آرام كردن مصيبت ديدگان است.(حكمت 24)

ترس از خدا در فزوني نعمت ها : اي فرزند آدم ! زماني كه خدا را مي بيني كه انواع نعمت ها را به تو مي رساند تو در حالي كه معصيت كاري، بترس.(حكمت 25)

اعتدال در بخشش و حسابرسي : بخشنده باش اما زياده روي نكن، در زندگي حسابگر باش اما سخت گير مباش. (حكمت 33)

ضرورت ترك آداب جاهلي : (در سر راه صفين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شده، و پيشاپيش آن حضرت مي دويدند. فرمود: چرا چنين مي كنيد؟ گفتند: عادتي است كه پادشاهان خود را احترام مي كرديم، فرمود: )به خدا سوگند ! كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مي افكنيد و در آخرت دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيانبار است رنجي كه عذاب در پي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن، امان از آتش جهنم باشد.(حكمت 37)

‎منتخب سخنان امام علی علیه السلام

منتخب سخنان امام علی (ع)

روش زندگي با مردم : با مردم آنگونه معاشرت كنيد، كه اگر مرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد، با اشتياق سوي شما آيند. (حكمت 10)

روش برخورد با دشمن: اگر بر دشمنت دست يافتي، بخشيدن او را شكرانة پيروزي قرار ده. (حكمت 11)

آيين دوست يابي : ناتوان ترين مردم كسي است كه در دوست يابي ناتوان است، و از او ناتوان تر آن كه دوستان خود را از دست بدهد. (حكمت 12)

 

روش استفادة از نعمت ها : چون نشانه هاي نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسي نعمت ها را از خود دور نسازيد. (حكمت 13)

روش ياري كردن مردم :از كفارة گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن، و آرام كردن مصيبت ديدگان است.(حكمت 24)

ترس از خدا در فزوني نعمت ها : اي فرزند آدم ! زماني كه خدا را مي بيني كه انواع نعمت ها را به تو مي رساند تو در حالي كه معصيت كاري، بترس.(حكمت 25)

اعتدال در بخشش و حسابرسي : بخشنده باش اما زياده روي نكن، در زندگي حسابگر باش اما سخت گير مباش. (حكمت 33)

ضرورت ترك آداب جاهلي : (در سر راه صفين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شده، و پيشاپيش آن حضرت مي دويدند. فرمود: چرا چنين مي كنيد؟ گفتند: عادتي است كه پادشاهان خود را احترام مي كرديم، فرمود: )به خدا سوگند ! كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مي افكنيد و در آخرت دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيانبار است رنجي كه عذاب در پي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن، امان از آتش جهنم باشد.(حكمت 37)‎

تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 453
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI
دلیل شش گوشه بودن ضریح امام حسین(ع)

 

ضریح امام حسین,دلیل شش گوشه بودن ضریح امام حسین

 چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) شش گوشه ساخته شده است.
در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام ۱۷ نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و  نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.»
در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند.
پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن  نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد.


تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 407
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI
تاسوعای حسینی

 

تاسوعای حسینی

 

یکی از روزهایی که بر حسین اهل بیتش بسیار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود.

 چنانکه در روایتی از امام صادق در وصف تاسوعا آمده است :( روز نهم محرم حسین و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گر فتند.و سپاهیان شام او را احاطه کردند  و در فشار قرار دارند ، و در این روز پسرم جان و عمر سعد باکثرت سپاهیانش خوشحال شدند، حسین را ضعیف شمردند و مطمین شدند که دیگر برای حسین یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از یاریش کشیدند، پدرم فدای مستضعف غریب.

 و این زمان بود که شمر وارد صحرای کربلا شدو اصرار به شروع حمله داشت لذا عمر سعد با این جمله فرمان حمله را صادر کرد: ( سپاهیان خدا سوار شوید که خدا شما را مژده بهشت داد !!.

 سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند، حسین جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر به زانو غم نهاده و به خواب رفته بود که زینب صدا زد : برادر صدای نیروها را نمی شنوی که نزدیک خیام رسیده اند؟

 حسین بیدار شد و با یک دنیا وقار و طمأ نینه فرمود : الان پیامبر را در خواب دیدم به من فرمود : به زودی نزد ما خواهی آمد .

 زینب لطمه ای به صورت زد و گفت : واویلاه ،

 حسین فرمود : خواهرم آرام که ویل از آن تو نیست ، خدا تو را رحمت کند.

عباس نیز خدمت حسین آمد و عرض کرد : آقا جمعیت به خیمه گاه آمدند.

 حسین فرمود : عباس جان ، جانم به قربانت سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند ؟

 عباس با بیست نفر سوار که زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر در میان آنان بود جلو جمعیت را سد کردند و پرسیدند چه تصمیم دارید؟

 گفتند:امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید وگرنه با شما خواهیم جنگید.

حضرت عباس فرمود : شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله عرض کنم و به سوی امام حسین رهسپار شد.

اصحاب امام حسین که در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند ، حبیب بن مظاهر به زهیربن قیس گفت : شما با اینها سخن می گویید یا من بگوییم ؟

زهیر گفت همانطور که شروع کردید ادامه دهید.

 حبیب بن مظاهر گفت : به خدا قسم بد ترین جمعیت مردمی هستند که فردای قیامت بر خدا وارد شوند در حالیکه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحرخیزان و ذاکر ین خدا را به شهادت می رسانند. عباس به خدمت حسین رسید و او را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت .

 حسین فرمود : برگرد اگر می توانی امشب را مهلت بخواه تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازم که خدا می داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم ، عباس به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را با آنان ابلاغ کرد.

عمربن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات او است و کارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد از ترس آنکه مبادا سعایت کند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی کرد ، شمر هم به خواست عمر سعد موکول کرد سرانجام گفتگو ها به عدم و موافقیت منتهی می شد که ناگهان عمربن حجاج زبیدی میان حرف ؛آنان دوید و گفت : سبحان الله به خدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت می خواستند آنها اجابت می کردیم ، محمد بن الا شعث نیز گفته عمر را تایید کرد و ابن سعد را گفت : خواسته شان را بپذیریدبه خدا قسم فردا با شما خواهند جنگید .

ابن سعد بالاجبار به حسین و یارانش مهلت داد .(نفس المهموم ص 225-حیاةالحسین ج3رص163- ارشاد ص 231 – کامل ج 4 رص 57 – طبری ج 7 ر ص 318)


 

تاسو عای حسینی را بر همه شیعیان تسلیت میگویم


تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 347
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

عاشورا، دهمین روز از ماه محرم در گاه‌شماری هجری قمری ، روز مقدس مسلمانان است. شهرت این روز نزد شیعیان به دلیل وقایع عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است که در این روز حسین بن علی- امام سوم شیعیان - و یاران وی در رویداد کربلا در جنگ با لشکر عمر سعد کشته شدند. شیعیان در این روز سوگواری می‌کنند. اهل سنت روز عاشورا را سالگرد روزی می‌دانند که موسی دریای سرخ را شکافت و خودش و پیروانش از آن عبور کردند و این روز را گرامی و روزه گرفتن در این روز را مکروه می‌دانند.

کلمه عاشورا به معنای «دهم» است. در تقویم رسمی ایران، افغانستان، عراق، پاکستان و هند این روز تعطیل می‌باشد.

 



 

 

ماه مُحَرّم یا محرم‌الحرام نخستین ماه تقویم اسلامی  و به اعتقاد مسلمانان از جملهٔ ماه‌های حرام است. به‌همان‌گونه که پیش از ظهور اسلام، دردوران جاهلیت، جنگ و خونریزی در این ماه‌ها ممنوع بود، پیامبر اسلام نیز همان را تأیید کرد.محرم نخستین ماه از ماه‌های دوازده گانه قمری و یکی از ماه‌های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود.

شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب مفاتیح الجنان بیان شده است.محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در قتل حسین بن علی است.

 

 

 

تولد امام حسین

در ماه شعبان سال چهارم مطابق قول مشهور خدای تعالی مولود جدیدی از فاطمه زهرا(س)به رسول خدا(ص)و علی بن ابیطالب(ع)عنایت فرمود و نام او را حسین گذاردند و چون روز هفتم ولادت آن حضرت شد گوسفندی برای او عقیقه کردند و سر او را تراشیده و به وزن موی آن حضرت، نقره صدقه دادند

 

بخشش امام حسین علیه السلام

حسین بن علی علیه السلام در بخشش زبان زد مردم روزگار بود. نقل می کنند روزی مرد صحرانشین مستمندی وارد مدینه شد و از مردم سراغ بخشنده ترین فرد را گرفت. همه مردم حسین بن علی علیه السلام را به او معرفی کردند. وقتی در مسجد به خدمت آن حضرت رسید و نیازمندیِ خود را با خواندن چند بیت شعر بیان کرد، امام حسین علیه السلام او را به خانه آورد و به قنبر فرمود: هر مقدار پول در خانه داریم حاضر کن. قنبر چهارهزار دینار به خدمت آن حضرت آورد و گفت: این تمامی پولی است که در اختیار داریم. امام حسین علیه السلام همه آن چهارهزار دینار را از پشت در به آن مرد بادیه نشین داد. منظور حضرت از این برخورد آن بود که چشم آن مرد به چشم او نیفتد که مبادا خجالت زده شود. مرد اعرابی وقتی پول ها را گرفت، در حالی که گریه می کرد چنین گفت: مگر پول کمی به من بخشیدی که از پشت در آن را به من می دهی؟ در عجبم که چگونه این دست های بخشنده و پربرکت روزی زیر خاک خواهد رفت

 

 

فروتنی امام حسین علیه السلام

در روزگاری که فخرفروشی به دارایی رونق بسیار داشت و ثروتمندان از روی تکبر به مستمندان توجهی نداشتند و از نزدیک شدن به آنها دوری می جستند، امام حسین علیه السلام با کمال تواضع با مساکین نشست و برخاست می کردند. نقل می کنند روزی آن حضرت از محلی می گذشت. عده ای فقیر سفره کوچکی را که مقدار کمی غذا در آن داشتند پهن کرده بودند و مشغول خوردن آن بودند. وقتی چشمشان به امام حسین علیه السلام افتاد او را به سفره خود فرا خواندند. امام علیه السلام فورا دعوت آنها را پذیرفت و در کنار آنها نشست و با آنان هم غذا شد و فرمود: خداوند انسان های متکبر را دوست نمی دارد. آن گاه که از غذا خوردن با آنها فارغ شد به آنان فرمود: حالا که من دعوت شما را پذیرفتم، شما نیز دعوت مرا بپذیرید به منزل من بیایید تا مهمان ما شوید. وقتی آنها به منزل حضرت آمدند، با تمام وجود از آنها پذیرایی کردند

 

 

 

 


تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 276
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

غذا های ضد آلزایمر کدامند؟

بیماری آلزایمر, غذاهای ضدآلزایمر

کارشناسان در حال مطالعه هستند که چگونه رژیم غذایی ممکن است زمان شروع و پیشرفت بیماری آلزایمر را تحت تأثیر قرار دهد. آخرین تحقیقات راجع به این بیماری را با هم مرور می‌کنیم:در زندگی هیچ‌چیز ترسناک‌تر از این نیست که کسانی را که دوست داریم و به آن‌ها عشق می‌ورزیم و همین طور گذشته خودمان، و حتی شخص خودمان را فراموش کنیم. بیش از 5 میلیون نفر در آمریکای شمالی با این بیماری دست و پنجه نرم می‌کنند.

 

با وجود تحقیقات گسترده به عمل آمده، درمان قطعی برای درمان بیماری آلزایمر به دست نیامده و هنوز هم علت بروز این بیماری کاملاً ناشناخته باقی مانده است. کارشناسان علت بروز این بیماری را مجموعه‌ای از عوامل ژنتیکی و محیطی می‌دانند، ولی آن‌ها هنوز در حال بررسی این موضوع هستند که چگونه آلزایمر به وجود می‌آید و چگونه می‌توانند از بروز آن جلوگیری کنند. یکی از موارد منطقی کشف‌شده در این مورد، رژیم‌های غذایی هستند. تحقیقات نشان می‌دهند که ارتباط خاصی بین غذاها و آلزایمر وجود دارد.

 

اسیدهای چرب امگا 3
بسیاری از تحقیقات، بیانگر ارتباط بین رژیم غذایی حاوی میزان بالایی ماهی و اسیدهای چرب امگا-3 و کاهش پیشرفت آلزایمر بوده‌اند.

 

ویتامین‌های گروه B
سطح بالای هموسیستئین در خون با خطر زوال عقل در ارتباط است. تحقیقات نشان داده‌اند که افزایش مصرف فولات و ویتامین‌های B6 و B12، با از بین بردن هموسیستئین در ارتباط می‌باشد که می‌تواند از بروز آلزایمر پیشگیری کند.

 

رژیم غذایی مدیترانه‌ای
اخیراً مطالعاتی توسط محققان بخش مغز و اعصاب در مرکز پزشکی دانشگاه کلمبیا در نیویورک انجام‌شده که در مورد رژیم‌های غذایی معمولی مردم کشورهای اطراف مدیترانه می‌باشد. رژیم غذایی مدیترانه‌ای شامل انواع میوه‌ها، سبزیجات، حبوبات، ماهی، روغن زیتون، برخی فرآورده‌های لبنی، و گوشت و مرغ آن هم به میزان کم می‌باشد.

 

اگرچه مطالعات بیشتری نیاز است، اما نتایج این مطالعات، بیانگر کاهش خطر ابتلا به آلزایمر و کاهش مرگ‌ومیر این بیماران بوده است.با این گفته‌ها، طبق تحقیقاتی که در زمینه آلزایمر انجام‌شده، بسیاری از محققان بر این باور هستند که افراد باید شیوه مناسب و سالمی را برای زندگی خود اتخاذ کنند، به این ترتیب که مثلاً غذاهای حاوی اسیدهای چرب اشباع‌شده را بسیار کاهش دهند و بیشتر از آنتی‌اکسیدان‌ها و ویتامین‌های گروه B استفاده نمایند.

 

آنتی‌اکسیدان‌ها
مطالعات نشان داده‌اند که رادیکال‌های آزاد مولکول‌های ناپایداری هستند که باعث پیری زودرس می‌شوند و سلول‌های بدن را از بین می‌برند. برای کاهش تماس با رادیکال‌های آزاد، کمتر در برابر آلاینده‌های زیست‌محیطی قرار بگیرید و سیگار نکشید.

 

به هر حال، رادیکال‌های آزاد محصول سوخت و ساز بدن هستند، اتفاقی که در هر دقیقه از روز رخ می‌دهد. از آنجایی که از بین بردن رادیکال‌های آزاد به طور کامل غیرممکن است، مصرف غذاهای حاوی آنتی‌اکسیدان‌ها، مثل ویتامین E، ویتامین C، بتاکاروتن و فلاوونوییدها، می‌تواند کمک کند.غذاهایی که دارای آنتی‌اکسیدان‌های زیادی هستند، عبارتند از توت‌ها، سبزیجات با برگ سبز تیره و سبزیجات نارنجی رنگ، آجیل‌ها و لوبیاها.

 

به طور خاص، مطالعات نشان داده‌اند که پس از انجام آزمایشات مختلف روی موش‌های صحرایی و موش‌های آزمایشگاهی به منظور مطالعه روند توسعه بیماری آلزایمر، دیده شد که عملکرد ذهنی آن‌ها پس از استفاده از زغال‌اخته، توت‌فرنگی و توت‌ها، بهبود یافته است.

 

چای سبز نیز از منابع مهم آنتی‌اکسیدان‌هاست. با این وجود هنوز به طور خاص ثابت نشده که برای پیشگیری از آلزایمر مفید است یا خیر، اما ثابت شده که استفاده از چای سبز آن هم به تعداد 5 فنجان در روز، بروز بیماری‌های قلبی را کاهش می‌دهد.

‎غذا های ضد آلزایمر کدامند؟

بیماری آلزایمر, غذاهای ضدآلزایمر

کارشناسان در حال مطالعه هستند که چگونه رژیم غذایی ممکن است زمان شروع و پیشرفت بیماری آلزایمر را تحت تأثیر قرار دهد. آخرین تحقیقات راجع به این بیماری را با هم مرور می‌کنیم:در زندگی هیچ‌چیز ترسناک‌تر از این نیست که کسانی را که دوست داریم و به آن‌ها عشق می‌ورزیم و همین طور گذشته خودمان، و حتی شخص خودمان را فراموش کنیم. بیش از 5 میلیون نفر در آمریکای شمالی با این بیماری دست و پنجه نرم می‌کنند.

 

با وجود تحقیقات گسترده به عمل آمده، درمان قطعی برای درمان بیماری آلزایمر به دست نیامده و هنوز هم علت بروز این بیماری کاملاً ناشناخته باقی مانده است. کارشناسان علت بروز این بیماری را مجموعه‌ای از عوامل ژنتیکی و محیطی می‌دانند، ولی آن‌ها هنوز در حال بررسی این موضوع هستند که چگونه آلزایمر به وجود می‌آید و چگونه می‌توانند از بروز آن جلوگیری کنند. یکی از موارد منطقی کشف‌شده در این مورد، رژیم‌های غذایی هستند. تحقیقات نشان می‌دهند که ارتباط خاصی بین غذاها و آلزایمر وجود دارد.

 

اسیدهای چرب امگا 3
بسیاری از تحقیقات، بیانگر ارتباط بین رژیم غذایی حاوی میزان بالایی ماهی و اسیدهای چرب امگا-3 و کاهش پیشرفت آلزایمر بوده‌اند.

 

ویتامین‌های گروه B
سطح بالای هموسیستئین در خون با خطر زوال عقل در ارتباط است. تحقیقات نشان داده‌اند که افزایش مصرف فولات و ویتامین‌های B6 و B12، با از بین بردن هموسیستئین در ارتباط می‌باشد که می‌تواند از بروز آلزایمر پیشگیری کند.

 

رژیم غذایی مدیترانه‌ای
اخیراً مطالعاتی توسط محققان بخش مغز و اعصاب در مرکز پزشکی دانشگاه کلمبیا در نیویورک انجام‌شده که در مورد رژیم‌های غذایی معمولی مردم کشورهای اطراف مدیترانه می‌باشد. رژیم غذایی مدیترانه‌ای شامل انواع میوه‌ها، سبزیجات، حبوبات، ماهی، روغن زیتون، برخی فرآورده‌های لبنی، و گوشت و مرغ آن هم به میزان کم می‌باشد.

 

اگرچه مطالعات بیشتری نیاز است، اما نتایج این مطالعات، بیانگر کاهش خطر ابتلا به آلزایمر و کاهش مرگ‌ومیر این بیماران بوده است.با این گفته‌ها، طبق تحقیقاتی که در زمینه آلزایمر انجام‌شده، بسیاری از محققان بر این باور هستند که افراد باید شیوه مناسب و سالمی را برای زندگی خود اتخاذ کنند، به این ترتیب که مثلاً غذاهای حاوی اسیدهای چرب اشباع‌شده را بسیار کاهش دهند و بیشتر از آنتی‌اکسیدان‌ها و ویتامین‌های گروه B استفاده نمایند.

 

آنتی‌اکسیدان‌ها
مطالعات نشان داده‌اند که رادیکال‌های آزاد مولکول‌های ناپایداری هستند که باعث پیری زودرس می‌شوند و سلول‌های بدن را از بین می‌برند. برای کاهش تماس با رادیکال‌های آزاد، کمتر در برابر آلاینده‌های زیست‌محیطی قرار بگیرید و سیگار نکشید.

 

به هر حال، رادیکال‌های آزاد محصول سوخت و ساز بدن هستند، اتفاقی که در هر دقیقه از روز رخ می‌دهد. از آنجایی که از بین بردن رادیکال‌های آزاد به طور کامل غیرممکن است، مصرف غذاهای حاوی آنتی‌اکسیدان‌ها، مثل ویتامین E، ویتامین C، بتاکاروتن و فلاوونوییدها، می‌تواند کمک کند.غذاهایی که دارای آنتی‌اکسیدان‌های زیادی هستند، عبارتند از توت‌ها، سبزیجات با برگ سبز تیره و سبزیجات نارنجی رنگ، آجیل‌ها و لوبیاها.

 

به طور خاص، مطالعات نشان داده‌اند که پس از انجام آزمایشات مختلف روی موش‌های صحرایی و موش‌های آزمایشگاهی به منظور مطالعه روند توسعه بیماری آلزایمر، دیده شد که عملکرد ذهنی آن‌ها پس از استفاده از زغال‌اخته، توت‌فرنگی و توت‌ها، بهبود یافته است.

 

چای سبز نیز از منابع مهم آنتی‌اکسیدان‌هاست. با این وجود هنوز به طور خاص ثابت نشده که برای پیشگیری از آلزایمر مفید است یا خیر، اما ثابت شده که استفاده از چای سبز آن هم به تعداد 5 فنجان در روز، بروز بیماری‌های قلبی را کاهش می‌دهد.‎

 


تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 318
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

اين مي ز كجا بود كه ساقي به يكي جام
بـرد از سرِ مـن مستي و هشيـار مـرا كـرد
ما سوگوار مرگ خويش،در دل ، عاشورايي از قتل عام همه اميدهايمان و كربلاي سرنوشت مظلوم خويش و شهيد اسارت هر چه از ما بازمانده است میباشیم ، و چـــه دردنـــاك سرنـوشتي.

‎اين مي ز كجا بود كه ساقي به يكي جام 
بـرد از سرِ مـن مستي و هشيـار مـرا كـرد
ما سوگوار مرگ خويش،در دل ، عاشورايي از قتل عام همه اميدهايمان و كربلاي  سرنوشت مظلوم خويش و شهيد اسارت هر چه از ما بازمانده است میباشیم ، و چـــه دردنـــاك سرنـوشتي.‎

تاریخ : یک شنبه 11 آبان 1393
بازدید : 355
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

مردم! برای هیبتمان آبرو نماند
در این کویر تشنه، دگر آبی نماند
دیدیم به حکم خار، به گلها کتک زدند
مهر سکوت بر دهانِ قاصدک زدند
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟
در ژرفنای درد عمیقی نشسته ایم
مغموم و دلشکسته و رنجور و خسته ایم
آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدیم سزای عشق؟
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟
با ازدحام این همه بت، در حریم حق،
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر، محض رضای خدا کنیم
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟

‎مردم! برای هیبتمان آبرو نماند
در این کویر تشنه، دگر آبی نماند
دیدیم به حکم خار، به گلها کتک زدند
مهر سکوت بر دهانِ قاصدک زدند
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟
در ژرفنای درد عمیقی نشسته ایم
مغموم و دلشکسته و رنجور و خسته ایم
آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدیم سزای عشق؟
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟
با ازدحام این همه بت، در حریم حق،
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر، محض رضای خدا کنیم
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟‎

تاریخ : شنبه 10 آبان 1393
بازدید : 368
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

While proud of the life, the fever rises

Vienna Youth Day, the night comes

Do not abuse the public outcry that you

On the labialis, or Rabbi to come

گــــر غـــره بــه عمری، بــه تـبـی بـرخیزد

ویــن روز جــوانــی، بـــه شـبی بــرخـیـزد

بـــیـــداد مـــکــن کـــه مـــردم آزاریِ تــــو

در زیــــر لــبـی ،بـــه یـــا ربــی بــرخـیــزد

 

‎گــــر غـــره بــه عمری، بــه تـبـی بـرخیزد

ویــن روز جــوانــی، بـــه شـبی بــرخـیـزد

بـــیـــداد مـــکــن کـــه مـــردم آزاریِ تــــو

در زیــــر لــبـی ،بـــه یـــا ربــی بــرخـیــزد

ابوسعید ابوالخیر‎

 


تاریخ : شنبه 10 آبان 1393
بازدید : 454
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

چراغها بسیارند، لیک نور یکی است .
نور به یک چراغ متعلق است.
نور از آن یگانۀ عظیم و پنهان بر می آید............
خدمتی که به دیگران می کنیم به صورتی دیگر و در زمان صحیح به ما باز می گردد و این قانون طبیعت زندگی است ویکی دیگر از قوانین خدا محسوب می شود.
بیایید به فرد نبخشیم . بخششمان به شخص نباشد ، بلکه آن شخص را به عنوان تصویری از خدا بدانیم وآنچه را که به او می بدخشیم به خدا بدهیم.آن شخص فقط مانند یک صندوق پست است.وقتی که نامه ای را پست می کنید مهم نیست که صندوق پست کهنه است یا نو.
فقط نامه را در آن می اندازید و اطمینان دارید که نامه به مقصد خواهد رسید.
مقصد ما خدا است .با چنین اعتقادی ببخشید و آنگاه متبرک خواهید شد.
هـــــر کـــار پــلیدی کـــه انجام دهید بـــا شما مـی مــانـــد
هــــر کـــار نــیکی کــــه انجام دهید بــه شما باز می گردد

‎چراغها بسیارند، لیک نور یکی است .
نور به یک چراغ متعلق است.
نور از آن یگانۀ عظیم و پنهان بر می آید............
خدمتی که به دیگران می کنیم به صورتی دیگر و در زمان صحیح به ما باز می گردد و این قانون طبیعت زندگی است ویکی دیگر از قوانین خدا محسوب می شود.
بیایید به فرد نبخشیم . بخششمان به شخص نباشد ، بلکه آن شخص را به عنوان تصویری از خدا بدانیم وآنچه را که به او می بدخشیم به خدا بدهیم.آن شخص فقط مانند یک صندوق پست است.وقتی که نامه ای را پست می کنید مهم نیست که صندوق پست کهنه است یا نو.
فقط نامه را در آن می اندازید و اطمینان دارید که نامه به مقصد خواهد رسید. 
مقصد ما خدا است .با چنین اعتقادی ببخشید و آنگاه متبرک خواهید شد.
هـــــر کـــار پــلیدی کـــه انجام دهید بـــا شما مـی مــانـــد
هــــر کـــار نــیکی کــــه انجام دهید بــه شما باز می گردد‎

 


تاریخ : شنبه 10 آبان 1393
بازدید : 318
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

On your doorstep, the percentage being trampled
Look at your sorrow, over me what Vrdst
The weather our garden roses and denied
The nightingales all Zaghnd and leaves Zrdst
I sleep at night and see the dawn
Come have a good day we could Prvrdst
Gemma's mouth was stagnation in the night garden
The funny morning decoder, the arms swing secret Kurdistan
What is the one we went on with a sigh
The people, the world of hard Najvanmrdst
The burning fiery heart and soul to feed, love
The tail carelessly breasts dark days
I deal with the grief you Drfknd and lawful
The courage to arm the Hmavrdst
Manal reasons and you see a single garment of love
The heavens and the earth and I Hmdrdst
Travel the tail hair of my dreams, it is still

بر آستان تو ،دل پایمال صد دردست
ببین که دست غمت، بر سرم چه آوردست
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه زاغند و برگ ها زردست
شب است و اینه خواب سپیده می بیند
بیا که روز خوشِ ما خیال پروردست
دهان غنچه فروبسته ماند در شب باغ
که صبح خنده گشا ،روی ازو نهان کردست
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی ،که جهان سخت ناجوانمردست
به سوز دل نفسی آتشین بر آر ،ای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست
غم تو با دل من پنجه درفکند و ،رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست
دلا منال و ببین هستیِ یگانهی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم ،که هنوز
خیال سایه پریشان ز فکر شبگردست

Shadow Reverie distracted from thinking Shbgrdst

‎بر آستان تو ،دل پایمال صد دردست 
ببین که دست غمت، بر سرم چه آوردست
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ 
که بلبلان همه زاغند و برگ ها زردست 
شب است و اینه خواب سپیده می بیند 
بیا که روز خوشِ ما خیال پروردست 
دهان غنچه فروبسته ماند در شب باغ 
که صبح خنده گشا ،روی ازو نهان کردست 
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی 
به مردمی ،که جهان سخت ناجوانمردست 
به سوز دل نفسی آتشین بر آر  ،ای عشق 
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست 
غم تو با دل من پنجه درفکند و ،رواست 
که این دلیر به بازوی آن هماوردست 
دلا منال و ببین هستیِ یگانهی عشق 
که آسمان و زمین با من و تو همدردست 
ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم ،که هنوز 
خیال سایه پریشان ز فکر شبگردست‎

تاریخ : شنبه 10 آبان 1393
بازدید : 324
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

Any government that the happiness of the people;

Will fail and will be abolished.

هـــر حــکـومـتـی کــه شــادمـــانـی را از مــردمــان،

بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شـد.

 

‎هـــر حــکـومـتـی کــه شــادمـــانـی را از مــردمــان،

بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شـد.

کوروش کبیر‎

تاریخ : شنبه 10 آبان 1393
بازدید : 294
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

گر کسی در عشق آهی می‌کند/ تا نپنداری گناهی می‌کند

بیدلی گر می‌کند جایی نظر/ صنع یزدان را نگاهی می‌کند

با دم صاحبدلان خواری مکن/ کان نفس کار سپاهی می‌کند

آنکه سنگی می‌نهد در راه ما/ از برای خویش چاهی می‌کند

گر بنالد خسته‌ای معذور دار/ زحمتی دارد، که آهی می‌کند

عشق را آن کو سپه سازد به عقل/ دفع کوهی را به کاهی می‌کند

 

‎گر کسی در عشق آهی می‌کند/ تا نپنداری گناهی می‌کند

بیدلی گر می‌کند جایی نظر/ صنع یزدان را نگاهی می‌کند

با دم صاحبدلان خواری مکن/ کان نفس کار سپاهی می‌کند

آنکه سنگی می‌نهد در راه ما/ از برای خویش چاهی می‌کند

گر بنالد خسته‌ای معذور دار/ زحمتی دارد، که آهی می‌کند

عشق را آن کو سپه سازد به عقل/ دفع کوهی را به کاهی می‌کند

 اوحدی مراغه ای‎

If someone is in love sigh / to sin Npndary

Biddle is where the comment / Production at God's

Inhale Sahbdlan not eating / self-Kahn's career trooper

The stone descends on our way to / from one well to the

The voice of Khsthay excused / managed, with a sigh that

Where is the love that makes the intellect Bank / disposal of the mountain to the reduction


تاریخ : شنبه 10 آبان 1393
بازدید : 293
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI


اثرات هنرهاي رزمي (با تأكيد بركاراته) بر سلامتي كودكان و بزرگسالان
گرد آورنده (محمد مقری)
و بيش از 100 ميليون ورزشكار در (Bu et al., هنرهاي رزمي با بيش از 200 شيوه و سيستم مختلف با فلسفه هاي مربوطه ( 2010
داراي سلسله تمرينات فيزيكي، روحي و رواني هستند. برخي براين اعتقادند كه در گذشته (John Corcoran) اقصي نقاط جهان
اين تمرينات جنبه دفاع شخصي داشته (هدف مشترك) و امروزه روزگار، ابعاد ديگر انساني نيز از آن ها جستجو ميگردد. در اين
.(Finaud etal., بين سبكهايي نيز وجود دارند كه بر عوالم معنوي به طور عميقتري متمركز مي شوند ( 2006
هنرهاي رزمي درپيشينه ادبيات خود در جنبه هاي مختلفي از قبيل آمادگي، رشته ورزشي، دفاع شخصي، مهارت هاي رزمي،
تهذيب (مراقبه)، تأديبات رواني، تكامل ويژگي، اعتماد به نفس، مكمل يا آلترناتيوهاي درماني در برخي از شرايط طبي مطالعه شده

 

 

.(Sharpe et al., است ( 2007
هنرهاي رزمي در واقع از نكته نظر بهبود سلامتي و آمادگي جسماني، ازمهمترين نسخه هاي ورزشي براي گروه هاي سني مختلف
بسياري از فوايد شركت در تمرينات مربوطه نظير ساير .(Sherrington et al., 2004 Zeeuwe et al., نيز مي باشد (; 2006
.(Swiercz, رشته هاي ورزشي شامل بهبود تعادل، انعطاف پذيري، استقامت ، پوسچر و ... مي باشد ( 2009
در روزگاري كه كودكان بزرگسالان با عوارض زندگي در عصر ماشين و اپيدمي فقر حركتي دست به گريبان هستند؛ براي پزشكان
و متخصصين ورزشي جايگزيني هنرهاي رزمي به جاي فعاليت هاي سنتي گزينه مناسبي مي تواند باشد.
كاراته هنر رزمي كهن ژاپني در نبرد بدون سلاح است كه در آن از حركات ريتميك دست و ضربات پا استفاده مي شود؛ در حال
حاضر به عنوان يك ورزش در جاي جاي گيتي رونق يافته و تدريس مي شود.
براي نويسنده اين مجموعه نقطه آغاز اين مطالعه از آنجا شروع شد كه اكثر دانشجويان و همكاران شاغل در اين رشته ورزشي از
سلامت رواني بالايي برخوردار بودند. در تأييد اين بينش بخش عمده اي از والدين علت ثبت نام فرزندان خود را در كلاس
Strayhorn and ) هنرهاي رزمي نه نبرد، بلكه بازده سلامت رواني از قبيل نظم و مهارت هاي اعتماد يا تمركز ذكر كرده اند
كلاس هايي كه تمرينات ذهني و فكري جهت تشويق دگرگوني هاي مثبت شخصي ممزوج مي گردد .(Strayhorn, 2009
اين مطالعه سعي دارد تا با تكيه بر مطالعات تحليلي موجود، برخي از اثرات شركت در اين رشته ورزشي را .(Woodward, 2009)


تاریخ : جمعه 9 آبان 1393
بازدید : 335
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

,افسوس
 alas
 

Speaks to a group of aging,
All told jokes to the audience laughed maniacally.

After a moment, he told the same joke and a smaller number of participants
Laughed ....

He repeated this joke to joke that no one in the crowd to laugh.

He smiled and said:
When you can laugh at the same jokes over and over,
So why repeatedly to cry and bemoan the same problem continues
You?

So forget the past and look forward

پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
میدهید؟

پس گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید


تاریخ : جمعه 9 آبان 1393
بازدید : 277
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

غمت ازدل قـرارم می رُبـــــــايد
بيا جانا كه ايــــــــــن دوری سرآيد

تــــــوگفتی دربَـــرت آيم همان دم
كه آفتـــــاب رفته ومهتـــــاب برآيد

هزاران مهــــر و مه رفت ونديدم
سَـرم را ســـــــــايۀ لطفت بسايد

غم دوری چنــان بستــــــه گلويم
كه از نايم نــــــــــوايی بــرنيــايد

مــــــدارا كن كمی با من مسكيــن
كه عشقت بردلــــــــــم چاره گشايد

توباشی دربرم ترس ازاجل نيست
چه ماتــــم چون بيـــــــــايد يا نيايد

به تدبيـــــــــــری رهايم كن خدايا
زبنــــــــــد ايـن نبــــــــايدها و بايد

غنيمت دان (اســـد) امروز و فردا
كه ديــــــــروزت دگر باره نيـايد

 

‎غمت ازدل قـرارم  می رُبـــــــايد                    
                                                      بيا جانا كه ايــــــــــن دوری سرآيد

تــــــوگفتی دربَـــرت آيم همان دم                   
                                                      كه آفتـــــاب رفته ومهتـــــاب برآيد

هزاران مهــــر و مه رفت ونديدم                   
                                                      سَـرم  را ســـــــــايۀ  لطفت  بسايد

غم دوری چنــان  بستــــــه گلويم                    
                                                      كه از نايم  نــــــــــوايی  بــرنيــايد

مــــــدارا كن كمی با من مسكيــن                    
                                                      كه عشقت بردلــــــــــم چاره گشايد

توباشی دربرم ترس ازاجل نيست                      
                                                      چه ماتــــم چون بيـــــــــايد يا نيايد

به تدبيـــــــــــری رهايم كن خدايا                  
                                                      زبنــــــــــد ايـن نبــــــــايدها و بايد

                         غنيمت دان (اســـد) امروز و فردا
                          كه ديــــــــروزت دگر باره  نيـايد

( اسد دارابی )‎

 


تاریخ : جمعه 9 آبان 1393
بازدید : 316
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه

هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست

عماد خراسانی

‎دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه

هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست

عماد خراسانی‎

 


تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393
بازدید : 280
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

الهی به والاتــــــــــــــــــرين نام تو
به خورشيــــد وبام و مه و شـــام تو

به ايــــــــــران آزاده اما اسيــــــــر
به ايــــــرانی پاك و روشن ضميـــر

به بی نــــــانی سفــــــــرۀ ما ومن
به دستـــــــــان پُرپينـــــۀ مرد و زن

به بغض فــرو مُرده در سينــــه ها
به دلهـــــای صد پاره از كينـــــه ها

به روز سيــاه و به شبهـــــــای تار
به چشمـــــــان خيس ودل بی قـــرار

به مشت گــره كرده از كينـــــه ها
به دشمن كه نه ، خورده برسينــه ها

الهی ببيـن حال اين ســـــــــرزمين
كه ويران شد از قهرو بيداد و كيــن

چنـان زشت وبَد گشتــــه دنيای ما
كه شد پيـــر ودلخستـــــــه بُرنای ما

به مرز فنا ســــــرزمينم رسيـــــد
كه ايــــــــــران چنين بينـوا كس نديد

چه شد كوروش وآرش واردشيــر
كجا شد خشـــــايار وداريوش پيـــــر

بگوييد به رستم به كاوه به ســـام
نمــانده وطــــن را نشـــــــــانی زنام

كه ضحــاكی مار وافعی به دوش
برآورده درســـــــــــرزمينم خروش

همــــه زنده اما همــــــه مُرده ايم
همــــــه داغ شرم برجبين خورده ايم

الهی مرا ، ما بگردان كنــــــون
كه يكــــــدل خروشيم بـــرخصم دون

زكبـر و غرور بيرون آييم دگر
كه دشمن برانيم از اين بـوم و بـَـــر

نگشتيــــم همه يار هم اين زمان
به باد فنـــــــا داديم ايـــــــــــــرانمان

غمت می شود غصــۀ ما و من
مَنيت رود گر زســـــــــرها و تـــــن

ستم كِی پسنـــدد به خود آدمی
گرانديشــــــــه را چاره ســــازد دمی

ز خود كامی و رامش جان وتن
صد افسوس شديم بندۀ اهـــرمن

.
‎الهی به والاتــــــــــــــــــرين نام تو                                
                                           به خورشيــــد وبام و مه و شـــام تو

به ايــــــــــران آزاده اما اسيــــــــر
                                           به ايــــــرانی پاك و روشن ضميـــر

به بی نــــــانی  سفــــــــرۀ ما ومن
                                           به دستـــــــــان پُرپينـــــۀ مرد و زن

به بغض فــرو مُرده در سينــــه ها
                                           به دلهـــــای صد پاره از كينـــــه ها

به روز سيــاه و به شبهـــــــای تار
                                           به چشمـــــــان خيس ودل بی قـــرار

به مشت گــره كرده از كينـــــه ها
                                           به دشمن كه نه ، خورده برسينــه ها

الهی ببيـن حال اين ســـــــــرزمين 
                                           كه ويران شد از قهرو بيداد و كيــن

چنـان زشت وبَد گشتــــه دنيای ما
                                           كه شد پيـــر ودلخستـــــــه بُرنای ما

به مرز فنا ســــــرزمينم رسيـــــد
                                          كه ايــــــــــران چنين بينـوا كس نديد

چه شد كوروش وآرش واردشيــر
                                          كجا شد خشـــــايار وداريوش پيـــــر

 بگوييد به رستم به كاوه به ســـام
                                          نمــانده وطــــن را نشـــــــــانی زنام

كه ضحــاكی مار وافعی به دوش
                                          برآورده درســـــــــــرزمينم  خروش

همــــه زنده اما همــــــه مُرده ايم
                                         همــــــه داغ شرم برجبين خورده ايم

الهی مرا ، ما بگردان كنــــــون
                                        كه يكــــــدل خروشيم بـــرخصم دون

زكبـر و غرور بيرون آييم  دگر
                                        كه دشمن برانيم از اين  بـوم و بـَـــر

نگشتيــــم همه يار هم اين زمان
                                        به باد فنـــــــا داديم ايـــــــــــــرانمان

غمت می شود غصــۀ ما و من
                                        مَنيت رود گر زســـــــــرها و تـــــن

 ستم  كِی پسنـــدد به خود آدمی
                                        گرانديشــــــــه را چاره ســــازد دمی

                     ز خود كامی و رامش جان وتن
                     صد افسوس شديم بندۀ اهـــرمن     
                                                    
( اسد دارابی )‎

 


تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393
بازدید : 228
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند...
عرض تسليت و تعزيت دارم ايام عزاداري و شهادت سيد و سالار شهيدان ،
حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و ياران با وفايش
وپیروان راستین آن امام شیر دل ودلیر
را به همه شيعيان آن حضرت.
التماس دعا...!

‎نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز 
دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند 
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین 
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند...
عرض تسليت و تعزيت دارم ايام عزاداري و شهادت سيد و سالار شهيدان ،
حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و ياران با وفايش
وپیروان راستین آن امام شیر دل ودلیر
را به همه شيعيان آن حضرت. 
التماس دعا...!‎

 


تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393
بازدید : 223
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

چــــرخ و مـــــه و مـــهــر در تــمــنــای تـــوانـــد

جـــــان و دل و دیــــده در تـــمــاشـای تـــوانـــد

ارواح مــــقــــدســـــان عـــــلــــوی شــب و روز

ابـــــجــــد خـــوانــــان لـــوح ســودای تــــوانـــد

ابوسعید ابوالخیر

‎چــــرخ و مـــــه و مـــهــر در تــمــنــای تـــوانـــد 

 جـــــان و دل و دیــــده در تـــمــاشـای تـــوانـــد

ارواح مــــقــــدســـــان عـــــلــــوی شــب و روز  

 ابـــــجــــد خـــوانــــان لـــوح ســودای تــــوانـــد

ابوسعید ابوالخیر‎

 


تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393
بازدید : 182
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

هل من ناصر ينصرنی ؟
مگر نمي داند كه كسی نيست كه او را ياری كند و انتقام گيرد ؟
اين سؤال ، سؤال از تاريخ فردای بشری است،
و اين پرسش از آينده است و از همه ماست،
******************************
در بند غم عشق تو بسیار کسانند
تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند

کو محرم رازی؟ که اسیران محبت
حالی بنویسند و سلامی برسانند

ای دانهٔ دُر، عشق تو دریاست ولیکن
با جور رقیبان ز لبت کام که یابد؟

افسوس! که در پای تو این تندسواران
بسیار دویدند و همان باز پسانند

‎هل من ناصر ينصرنی ؟
 مگر نمي داند كه كسی نيست كه او را ياری كند و انتقام گيرد ؟
 اين سؤال ، سؤال از تاريخ فردای بشری است،
و اين پرسش از آينده است و از همه ماست،
******************************
در بند غم عشق تو بسیار کسانند
تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند

کو محرم رازی؟ که اسیران محبت
حالی بنویسند و سلامی برسانند

ای دانهٔ دُر، عشق تو دریاست ولیکن
با جور رقیبان ز لبت کام که یابد؟

افسوس! که در پای تو این تندسواران
بسیار دویدند و همان باز پسانند‎

 


تاریخ : سه شنبه 6 آبان 1393
بازدید : 222
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند
مجردها میخواهند ازدواج کنند
شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان از دغدغه مینالند
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند
مردم عادی میخواهند مشهور شوند
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند
سفید پوستان خود را برنزه میکنند
هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است :
"قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر"


تاریخ : سه شنبه 6 آبان 1393
بازدید : 376
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

گاهی باید فرو ریخته شوی برای ” بنای جدید”
.
.
.
.
بعضی ها آنقدر فقیر هستند که تنها چیزی که دارند پول است
.
.
همیشه خودت باش… دیگران به اندازه کافی هستند…
.
.
.
.
روی بالشی که از مرگ پرنده ها پر است نمی توان خواب پرواز دید…
.
.
.
.
انسانهای خوب همانند گلهای قالیند، نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن، دائمی اند!
.
.
.
.
بعضی آدما نقش صفر رو بازی میکنن تو زندگی، اگه ضرب بشن تو زندگیت همه چیزت رو از بین میبرن!
.
.
.
.
ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺪ ﻣﺎﺳﺖ…
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ…
.
.
.
.
طلا باش تا اگه روزگار آبت کرد...روز به روز طرح های زیباتری از تو ساخته شود…
سنگ نباش...تا اگر زمانه خردت کرد، تیپا خورده هر بی سر و پایی بشوی!
.
.
.
.
ای کاش یاد بگیریم واسه خالی کردن خودمون....کسی رو لبریز نکنیم...
.
.
.
.
داشتن مغز دلیل بر انسان بودن نیست، پسته و بادام هم مغز دارند…
برای انسان بودن باید شعور داشت…
.
.
.
.
وقتی که نیاز بشر را وادار میکند تا از یتیم خانه دزدى کند، باید باور کرد “دزد” اشتباه چاپی کلمه “درد” است


تاریخ : سه شنبه 6 آبان 1393
بازدید : 309
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

جواب سلام را باسلام بده،
- جواب تشکر را با تواضع ،
-جواب کينه را با گذشت ،
-جواب بي مهري را با محبت
-جواب دروغ را با راستي ،
-جواب دشمني را با دوستي،
-جواب خشم را به صبوري ،
جواب سرد را به گرمي ،
-جواب نامردي را با مردانگي ،
-جواب پشت کار را با تشويق ،
-جواب بي ادب را با سکوت ،
-جواب نگاه مهربان را با لبخند ،
-جواب لبخند را با خنده ،
-جواب دل مرده را با اميد ،
-جواب منتظر را با نويد،
جواب گناه را با بخشش ،
هيچ وقت هيچ چيز و هيچ کس را بي جواب نگذار ، مطمئن باش هر جوابي بدهي،
يک روزي ، يک جوري ، يک جايي به تو باز گردد...


تاریخ : سه شنبه 6 آبان 1393
بازدید : 281
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI

بي نام

زنك كاسه اي آش كشك با يك تكه نان بيات جلو شوهرش گذاشت و گفت: بگير كوفت كن! اينو هم با هزار مصيبت تهيه كرده ام.
مردك فكر كرد: پس پول هايي كه امروز صبح بهت دادم چه شد؟
بعد دوباره فكر كرد: از تيغ آفتاب تا تنگ غروب كار و زحمت، چيزي كه بهت مي رسد آش كشك با يك تكه نان بيات. خوب باشد!
زنك كمي بالاي سر شوهرش ايستاد تا اگر غرولند راه بيندازد سركوفتش بزند. بعد كه ديد چيزي نگفت، گرفت و رفت آشپزخانه از خاگينه اي كه پخته بود چشيد تا كم شيرين نباشد. مرغ برياني را كه داشت روي آتش جلز و ولز مي كرد جابجا كرد، كدوها را پوست گرفت و توي تابه انداخت. عسل و كره را پهلوي هم تو بشقابي گذاشت و ... سفره ي رنگيني آماده كرد. آنوقت پيش شوهرش آمد كه آش كشك را با نيمي ازتكه نان بياتش خورده به خميازه افتاده بود.
زن گفت: يه ديزي مي خوام. زود پا مي شي ميري از ديزي فروش بازار مي خري و مياري.
مردك كه هواي خواب شيرين بعد از ناهار به سرش زده بود، پكر شد و زير لب گفت: نميشه اينو يه ساعت بعد بخرم؟ تازه اين همه ديزي را مي خواهي چكار؟ هر روز يه ديزي؛ هر هفته هفت ديزي.
زنك جوابي نداد. به صداي پارس سگي رفت طرف دريچه اي كه از طبقه ي دوم به كوچه باز مي شد. نگاهي به كوچه انداخت و به كسي گفت: يه كم صبركن. ذليل شده هواي خواب به كله ش زده. دارم مي فرستمش پي نخود سياه. خبرت مي كنم. در را بست. قيافه ي اخمويي گرفت و گفت: گور بگور شي همسايه بد!
اين را گفت كه شوهرش چيزي نپرسد. و چه بجا گفت. مردك خود را حاضر كرده بود كه بپرسد كي بود؟ مي خواست سرصحبت را باز كند و موضوع ديزي ماست مالي شود. زنك در درگاه گفت: نشنيدي گفتم يه ديزي مي خوام؟
مردك گفت: چرا شنفتم. زن دست در جيب كت مردك كه دم در آويخته بود كرد و كليدي درآورد. گفت: كليد رو ورداشتم. هر وقت اومدي در ميزني ميام باز مي كنم. حالا ميرم بخوابم. و رفت به اتاقي كه مي شد گفت اتاق آرايش است. لباس هايش را درآورد. بدنش را عطر ماليد. بهترين لباسش را پوشيد. سرش را شانه زد. سرخاب سفيداب ماليد. كوتاه سخن تا شوهرش برود با خودش ور رفت بعد مثل عروس پا به درون اتاق گذاشت و دريچه را باز كرد. مردك سر پيچ كوچه به جوان شيك پوش خوش هيكلي برخورد. بس كه خواب آلود بود، كفش جوان را لگد كرد و فحش شنيد. جلوت را نگاه كن، بي سر و پا!
بازار ديزي فروش ها آن سر شهر بود. تا آن جا برسد يكساعت تمام طول كشيد. به نخستين ديزي فروش گفت: منو زنم فرستاده كه يه ديزي بخرم. اگه دارين بدين.
ديزي فروش زد زير خنده. كمي كه آرام شد به ديزي فروش پهلو دستيش هي زد: اوهوي، مشدي غضنفر ديزي فروش! باز هم آقا رو زنش فرستاده ديزي بخره ها... ها... ها... ها ها.
او هم موذيانه زد زير خنده و سقف بلورين بازار را لرزاند و همسايه ي پهلو دستيش را آگاه كرد:
اوهوي، داش سيد كاظم ديزي فروش! خل مي خواستي ببيني؟ نگاه كن. باز هم زنش فرستاده ديزي بخره ها... ها... ها ها.
داش سيد كاظم ديزي فروش چنان با شدت خنديد كه دو تا ديزي از زير دستش در رفت و خاكشير شد. او هم خنده اش را قاطي خنده ي سه نفر نخستين كرد و به پهلودستيش هي زد:
اوهو، آميز موسا كبلا سيد حسني ديزي فروش! نگاه كن. بازم زنش فرستاده ديزي بخره... ها... ها... ها ها.
صداهاي خنده بازار را پر كرد. ديزي فروش ها سر مردك ريخته بودند و مي خنديدند. مسخره اش مي كردند. خلش مي خواندند. آخر سر مثل هميشه يك ديزي به قيمت بيست ريال فروختند و روانه اش كردند.
يكساعت ديگر طول كشيد تا مردك به خانه اش رسيد. در زد. باز نشد. باز هم زد. باز هم باز نشد. آنوقت دلش خواست لگدي به در بكوبد. آجري از بالاي در افتاد و سرش را شكست. چيزي نگفت. دستي به سرش كشيد و خون قرمز خوش رنگش را نگاه كرد و لبخند تلخي زد.
در اين وقت دريچه ي بالا خانه شان باز شد و صداي زنش را شنيد كه گفت: ديزي خريدي؟
مردك گفت: خريدم.
زن گفت: خب،‌ پرسيدي توش چقدر نمك بريزم؟
مرد اين را نپرسيده بود. هيچ وقت اين را نمي پرسيد. مي رفت ديزي را مي خريد مي آورد، اما نمي پرسيد چقدر نمك بايد توش ريخت. چون مي دانست كه نپرسيدن با پرسيدنش يكي است. اگر مي پرسيد، باز زنش بهانه هاي ديگري داشت: بپرس ببين چقدر آب بريزم، بپرس ببين چند دانه نخود مي گيرد. بپرس ببين ...
اين بود كه هيچوقت نمي پرسيد. زنش دو بدستش افتاد: آخه زير آوار بموني انشاالله. مگه صد دفعه نگفته م نمك ديزي را بپرس بيا؟ يا الله زود برگرد و بپرس بيا. تا نپرسي در واشدني نيس. ديگه گذشته ها گذشته. مث دفعه هاي پيش نيس كه بهت رحم كنم و درو باز كنم. ديگه مته به خشخاش گذاشته م. ميري مي پرسي، يا تا روز قيامت همونجا مي موني؟
مردك خونش را مي ديد كه از نوك بينيش چكه مي كند. صداي زنش را هم مي شنيد اما خودش را نمي ديد. صداي نفس نفس زدن كس ديگري را هم مي شنيد.
زنش گفت: چرا واستادي؟ گفتم...
حرفش ناتمام ماند. چيزي زنش را عقب كشيد و دست مردي دريچه را – دريچه ي خانه اش را – بست. مردك خون آلود و كوفته راه بازار ديزي فروش ها را پيش گرفت و به نخستين ديزي فروش كه رسيد گفت: زنم اندازه ي نمك ديزي را پرسيد.
ديزي فروش انگشتي به خون سر مردك زد و نگاه كرد ديد خيس است. گفت: انگار زنده اي!
بعد شديدتر از پيش قهقهه را سر داد و به همسايه پهلو دستيش هي زد: اوهوي، مشدي غضنفر ديزي فروش! نگاه كن، آقا رو زنش فرستاده اندازه ي نمك ديزي رو بدونه. نگفتم؟ .... ها... ها ها.
مثل دفعه ي پيش ديزي فروش ها يكي پس از ديگري به سر مردك ريختند و خنديدند. سقف بلورين بازار از زور خنده ترك برداشت. چند ديزي جوراجور از قفسه ها افتاد و خاكشير شد، آخر سر به مرد گفتند: برو به زنت بگو ، بيش از نيم مشت. كم از يه مشت.»
مردك راه افتاد. بلند بلند اين حرف را تكرار مي كرد كه فراموشش نشود. بيش از نيم مشت، كم از يه مشت... بيش از نيم مشت، كم از يه مشت. گذارش از جايي افتاد كه در آنجا خرمن به باد مي دادند. ورد مردك را كه شنيدند گمان بردند كه روي سخنش با آنها است به سرش ريختند و تا مي خورد زدندش. وقت كتك تمام شد، يكدفعه به سر مردك زد كه نكند همه ي اين كارها زير سر زنش باشد. دو تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود. خرمن كوبها گفتند: ديگه از اين غلط ها نكني، نگي بيش از نيم مشت، كم از يه مشت!
مردك گفت: پس چي بگم؟ گفتند، بگو يكي هزار شه، خدا بركت بده.
مردك راه افتاد. بلند بلند مي گفت: يكي هزار شه، خدا بركت بده! يكي هزار شه، خدا بركت بده!
به جماعتي برخورد كه تابوتي روي دوش مي بردند. كسيشان مرده بود. ورد مردك را كه شنيدند، به سرش ريختند و تا مي خورد زدندش. وقتي كتك تمام شد باز به سر مردك زد كه نكند همه ي اين كارها زير سر زنش باشد! پيش خودش گفت: اگه اين دفعه پام به خونه برسه مي دونم چكار كنم، چهار تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود. عزاداران گفتند: ديگه از اين غلط ها نكني، نگي يكي هزار شه!
مرد گفت: پس چي بگم؟
گفتند: بگو اول آخري شه. ديديد ديگه نبينيد.
مردك راه افتاد. بلند بلند مي گفت: اول آخري شه، ديديد ديگه نبينيد!.. اول آخري شه، ديديد ديگه نبينيد!.. به جماعتي رسيد كه عروس به خانه ي داماد مي بردند.
ورد مردك را كه شنيدند يكي جلو اسب عروس را گرفت و باقي ريختند به سرش و تا مي خورد زدندش. باز به سر مردك زد كه نكند همه ي اين كارها زير سر زنش باشد. پيش خودش گفت:
اگه پام به خونه برسه، مي دونم چكار كنم. اين دفعه حقشه آش كشك با نون بيات بخوره. هشت تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود. آدمهاي عروس گفتند: ديگه از اين غلط ها نكني. نگي ديديد ديگه نبينيد.
مرد گفت: پس چي بگم؟
گفتند: سوت بزن، كلاهت را هوا بينداز، شادي كن، بخند، فرياد بكش، آن قدر شادي كن كه مردم به حالت حسرت بخورند. يه كم اخم كني واي به حال و روزگارت. بايد بخندي. بايد شادي كني، بازي كني، مي فهمي؟ مگه نمي بيني همه شادي مي كنن؟ خوب گوش هات رو باز كن، يه كم اخم كني واي بحالت. بايد بخندي و شادي كني. مي فهمي كه؟
مردك خون لبهايش را پاك كرد. دندان هاي جلويش را كه در اثر مشت لق شده بود كند و دور انداخت و گفت: خيلي هم خوب مي فهمم.
سپس راه افتاد. در حاليكه خون سرش از نوك بيني اش چكه مي كرد، اما لب هايش مي خنديد. خودش شادي مي كرد. فرياد مي زد. اخم نمي كرد. جست و خيز مي كرد و كلاهش را بهوا مي انداخت. و سوت هم مي زد. وقتي سوت مي زد خون از دهانش مي جست. وقتي مي خنديد اشك از چشمانش مي پريد. وقتي مي پريد پاره هاي لباسش بلند مي شد. وقتي كلاهش را بالا مي انداخت از سوراخ وسط كلاهش آسمان را مي ديد. در اين هنگام به كفتربازي برخورد كه كفترهايش را رديف هم لب بام نشانده بود و داشت دانه مي پاشيد كه كفترهاي همسايه را بگيرد.
كفترها به هواي داد و فرياد مردك پريدند و تا دوردست رفتند. كفترباز سخت عصباني شد و بكوچه آمد و مردك را تا مي خورد كتك زد. بسر مردك زد كه همه ي اين كارها زير سر زنش است.
پيش خود گفت: منو مسخره خودش كرده، مي دونه كه همه چيز زندگيش از منه. نمي خواد كاريم بكنه همين جوري سر مي دونه. شانزده تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود.
كفتر باز گفت: ديگه از اين غلط ها نكني!
مردك گفت: پس چي بگم؟
كفتر باز گفت: هيچي نگو. كمرت را خم مي كني، صدات رو ميبري، كلاهت رو محكم مي چسبي، نفس هم نمي كشي، دست و پاتو جمع مي كني، پاورچين پاورچين از كنار ديوار راه مي ري. نفس هم نمي كشي. مي فهمي كه!
مردك گفت: مي فهمم! خيلي هم خوب مي فهمم. كمرم باس خم بشه صدام بريده، كلاهم رو محكم مي چسبم، نفس هم نمي كشم از كنار ديوار يواشكي رد ميشم، مث اينكه نيستم. و راه افتاد. كمرش خم شده بود و نفسش بريده.
و... اين دفعه پي در پي مي گفت: همه ي اين كارها زير سر زنمه... همه ي كارها زير سر زنمه... به جماعتي برخورد كه جلو دكان جواهر سازي جمع شده بودند. وقت ظهر، روز روشن دكانش را دزد زده بود و جماعت در جستجوي دزد بودند.
مردك را كه با آن حال ديدند، دزدش پنداشتند آنقدر كتكش زدند كه نگو. خون خوشرنگ مردك از نوك بينيش چكه مي كرد. سي و دو تا بد و بيراه نثار زنش كرد و خواست كه برود، گفتند:
اگر تو دزد نيستي نبايد اين جوري راه بري – پس از آنكه جيب هايش را نگاه كرده، سر و وضعش را ديده بودند، او را ديوانه پنداشته بودند. مردك گفت: پس چكار كنم؟
گفتند: سرتو بالا بگير، كمرت را راست كن و برو. مردك راه افتاد.
سر را بالا نگاه داشته بود و قد راست كرده بود. از اين حالتش خوشش مي آمد گويي سالها در جستجوي چيزي بود و حالا آنرا پيدا كرده بود. فكر كرد: از بس خم شده بودم داشتم قوز در مي آوردم.
در همين فكر بود كه نردباني جلوش سبز شد. نردبان از در خانه اي بيرون مي آمد و در خانه ي روبرويي وارد مي شد.
مردم خم مي شدند كه بگذرند.
مردك خم نشد. نمي خواست اين حالت خوش آيندش را از دست بدهد. راست راست پيش رفت.
مردم در كارش حيران ماندند. او را ديوانه خواندند. سر مردك سخت خورد به نردبان و عقب برگشت. نردبان انتها نداشت. هي پله بود كه از يك در بيرون مي آمد و در ديگري مي رفت.
مردك بار ديگر پيش رفت. و بار ديگر پيشاني و سرش زخم برداشت. اين كار چند بار تكرار شد. جماعت مسخره اش كردند، آخر ديوونه، مي خواهي بگويي يك تنه نردبان باين كلفتي را خواهي شكست و به آن طرف خواهي رفت؟ بيخود است. خودكشي است، ديوونه! مردك اين حرف ها را از يك گوش مي گرفت و از گوش ديگر بيرون مي كرد.
زير لب زمزمه اي داشت. ناگهان همه ديدند مردك عقب عقب رفت، رسيد به آخر كوچه، آنوقت شروع كرد به دويدن. نردبان از حركت نايستاده بود. چند نفري ايستاده بودند و نگاه مي كردند، مي گفتند: خوب، عجله اي نداريم. مي ايستيم. وقتي نردبان را بردند مي رويم. حركت نردبان تندتر شد و اين ها گفتند: آخرها شه. مردك تند مي دويد، اگر بزمين مي خورد هزار تكه مي شد، رسيد پاي نردبان. جست زد پريد، نردبان زودي بالا رفت، پاي مردك گير كرد و افتاد به آن طرف به رو. چند نفري از زير نردبان گذشتند و نردبان ايستاد. مردك خون آلود برخاست نشست و چهل بد و بيراه نثار زنش كرد و پا بدو گذاشت.
هياهو از دو سو برخاست. از پشت سر مردك شنيد: ترو خدا برگرد، اگر مسلموني نرو، يه نگاه به پشت سرت بكن، قاقات ميديم برگرد!.. مردك دويد و دويد تا بخانه شان رسيد. در زد باز نشد. باز هم زد. باز هم باز نشد. بسرش زد و دو لگد بدر كوبيد آجري از بالا افتاد و سرش بيشتر شكست. چيزي نگفت. خون رنگينش از نوك بينيش چكه مي كرد. باز هم دو لگد بدر زد. سرش را گرفت كه آجر رويش بيفتد. مي خواست زنش را تحقير كند. نشان دهد كه او نمي تواند نگذارد كه شوهرش تحقيرش كند. آجر افتاد دريچه باز شد.
صدايي گفت: كيه؟ مردك گفت منم. زنش گفت: ترو نمي شناسم. مردك گفت: شوهرت. زن گفت: باشه. اسمت چيه؟
راستي اسمش چه بود؟ اين را ديگر نخوانده بود. زنش هيچوقت اين بهانه را نياورده بود. فكر كرد كه در گذشته ها چطور صدايش مي زدند. چيزي بيادش نيامد. وقتي به آن جوان شيك پوش خوش هيكل برخورد، او را «بي سر و پا» صدا كرد. مي شد گفت اسمش «بي سر و پا» ست؟
اگر اين طور بود پس چرا در بازار ديزي فروش ها او را «خل» گفته بودند؟ نكند اسمش «خل» باشد! نه. اگر خل بود پس چرا پهلوي آن نردبان تمام نشدني «ديوانه» اش خوانده بودند! اسمش يادش رفته بود. شايد هم از نخست نامي نداشته است. كاش اينطور بود، آنوقت آسوده مي شد و بخود مي گفت: خر ما از كرگي دم نداشت. اما مي دانست كه روزي اسمي داشته است. زنش فرياد زد: خوب نگفتي اسمت چيه؟ تا نگي در خونه واشدني نيس. رهگذري گفت: اسمتو مي پرسه؟ اين كه چيزي نشد. بگو بهروز، بگو افتخار، بگو. مرد بر هم نگشت كه رهگذر را نگاه كند. زنش گفت: ها؟ مرد گفت: يادم رفته. برم پيدا كنم برگردم، برگشت كه برود. صداي خنده هايي شنيد. رو برگردانيد. تمام ديزي فروش ها در چارچوب دريچه جمع شده بودند و قاه قاه مي خنديدند. مردك بدستش نگاه كرد ديزي دستش بود. خون تويش جمع بود. ديزي را پرت كرد طرف دريچه. ديزي برگشت و خورد بسر خودش. صداي خنده بلندتر شد.
ديزي فروشي در خانه اش قد برافراشته بود و قنديل خانه را از سقف مي كند، اين ها همه اش در چارچوب دريچه بود.
مرد زير لب گفت: باشد! و راه افتاد.
تنگ غروب مرد بيرون شهر دم دروازه نشسته بود روي كپه خاكروبه اي و از آيندگان و روندگان اسمش را مي پرسيد.
حس مي كرد زنجيري را كه بنافش بسته شده از آسمان آويخته اند و ستارگان در دوردست ها سوسو مي زنند.
ارديبهشت 42 از شادروان صمد بهرنگی

‎بي نام

زنك كاسه اي آش كشك با يك تكه نان بيات جلو شوهرش گذاشت و گفت: بگير كوفت كن! اينو هم با هزار مصيبت تهيه كرده ام.
مردك فكر كرد: پس پول هايي كه امروز صبح بهت دادم چه شد؟
بعد دوباره فكر كرد: از تيغ آفتاب تا تنگ غروب كار و زحمت، چيزي كه بهت مي رسد آش كشك با يك تكه نان بيات. خوب باشد!
زنك كمي بالاي سر شوهرش ايستاد تا اگر غرولند راه بيندازد سركوفتش بزند. بعد كه ديد چيزي نگفت، گرفت و رفت آشپزخانه از خاگينه اي كه پخته بود چشيد تا كم شيرين نباشد. مرغ برياني را كه داشت روي آتش جلز و ولز مي كرد جابجا كرد، كدوها را پوست گرفت و توي تابه انداخت. عسل و كره را پهلوي هم تو بشقابي گذاشت و ... سفره ي رنگيني آماده كرد. آنوقت پيش شوهرش آمد كه آش كشك را با نيمي ازتكه نان بياتش خورده به خميازه افتاده بود.
زن گفت: يه ديزي مي خوام. زود پا مي شي ميري از ديزي فروش بازار مي خري و مياري.
مردك كه هواي خواب شيرين بعد از ناهار به سرش زده بود، پكر شد و زير لب گفت: نميشه اينو يه ساعت بعد بخرم؟ تازه اين همه ديزي را مي خواهي چكار؟ هر روز يه ديزي؛ هر هفته هفت ديزي.
زنك جوابي نداد. به صداي پارس سگي رفت طرف دريچه اي كه از طبقه ي دوم به كوچه باز مي شد. نگاهي به كوچه انداخت و به كسي گفت: يه كم صبركن. ذليل شده هواي خواب به كله ش زده. دارم مي فرستمش پي نخود سياه. خبرت مي كنم. در را بست. قيافه ي اخمويي گرفت و گفت: گور بگور شي همسايه بد!
اين را گفت كه شوهرش چيزي نپرسد. و چه بجا گفت. مردك خود را حاضر كرده بود كه بپرسد كي بود؟ مي خواست سرصحبت را باز كند و موضوع ديزي ماست مالي شود. زنك در درگاه گفت: نشنيدي گفتم يه ديزي مي خوام؟
مردك گفت: چرا شنفتم. زن دست در جيب كت مردك كه دم در آويخته بود كرد و كليدي درآورد. گفت: كليد رو ورداشتم. هر وقت اومدي در ميزني ميام باز مي كنم. حالا ميرم بخوابم. و رفت به اتاقي كه مي شد گفت اتاق آرايش است. لباس هايش را درآورد. بدنش را عطر ماليد. بهترين لباسش را پوشيد. سرش را شانه زد. سرخاب سفيداب ماليد. كوتاه سخن تا شوهرش برود با خودش ور رفت بعد مثل عروس پا به درون اتاق گذاشت و دريچه را باز كرد. مردك سر پيچ كوچه به جوان شيك پوش خوش هيكلي برخورد. بس كه خواب آلود بود، كفش جوان را لگد كرد و فحش شنيد. جلوت را نگاه كن، بي سر و پا!
بازار ديزي فروش ها آن سر شهر بود. تا آن جا برسد يكساعت تمام طول كشيد. به نخستين ديزي فروش گفت: منو زنم فرستاده كه يه ديزي بخرم. اگه دارين بدين.
ديزي فروش زد زير خنده. كمي كه آرام شد به ديزي فروش پهلو دستيش هي زد: اوهوي، مشدي غضنفر ديزي فروش! باز هم آقا رو زنش فرستاده ديزي بخره ها... ها... ها... ها ها.
او هم موذيانه زد زير خنده و سقف بلورين بازار را لرزاند و همسايه ي پهلو دستيش را آگاه كرد:
اوهوي، داش سيد كاظم ديزي فروش! خل مي خواستي ببيني؟ نگاه كن. باز هم زنش فرستاده ديزي بخره ها... ها... ها ها.
داش سيد كاظم ديزي فروش چنان با شدت خنديد كه دو تا ديزي از زير دستش در رفت و خاكشير شد. او هم خنده اش را قاطي خنده ي سه نفر نخستين كرد و به پهلودستيش هي زد:
اوهو، آميز موسا كبلا سيد حسني ديزي فروش! نگاه كن. بازم زنش فرستاده ديزي بخره... ها... ها... ها ها.
صداهاي خنده بازار را پر كرد. ديزي فروش ها سر مردك ريخته بودند و مي خنديدند. مسخره اش مي كردند. خلش مي خواندند. آخر سر مثل هميشه يك ديزي به قيمت بيست ريال فروختند و روانه اش كردند.
يكساعت ديگر طول كشيد تا مردك به خانه اش رسيد. در زد. باز نشد. باز هم زد. باز هم باز نشد. آنوقت دلش خواست لگدي به در بكوبد. آجري از بالاي در افتاد و سرش را شكست. چيزي نگفت. دستي به سرش كشيد و خون قرمز خوش رنگش را نگاه كرد و لبخند تلخي زد.
در اين وقت دريچه ي بالا خانه شان باز شد و صداي زنش را شنيد كه گفت: ديزي خريدي؟
مردك گفت: خريدم.
زن گفت: خب،‌ پرسيدي توش چقدر نمك بريزم؟
مرد اين را نپرسيده بود. هيچ وقت اين را نمي پرسيد. مي رفت ديزي را مي خريد مي آورد، اما نمي پرسيد چقدر نمك بايد توش ريخت. چون مي دانست كه نپرسيدن با پرسيدنش يكي است. اگر مي پرسيد، باز زنش بهانه هاي ديگري داشت: بپرس ببين چقدر آب بريزم، بپرس ببين چند دانه نخود مي گيرد. بپرس ببين ...
اين بود كه هيچوقت نمي پرسيد. زنش دو بدستش افتاد: آخه زير آوار بموني انشاالله. مگه صد دفعه نگفته م نمك ديزي را بپرس بيا؟ يا الله زود برگرد و بپرس بيا. تا نپرسي در واشدني نيس. ديگه گذشته ها گذشته. مث دفعه هاي پيش نيس كه بهت رحم كنم و درو باز كنم. ديگه مته به خشخاش گذاشته م. ميري مي پرسي، يا تا روز قيامت همونجا مي موني؟
مردك خونش را مي ديد كه از نوك بينيش چكه مي كند. صداي زنش را هم مي شنيد اما خودش را نمي ديد. صداي نفس نفس زدن كس ديگري را هم مي شنيد.
زنش گفت: چرا واستادي؟ گفتم...
حرفش ناتمام ماند. چيزي زنش را عقب كشيد و دست مردي دريچه را – دريچه ي خانه اش را – بست. مردك خون آلود و كوفته راه بازار ديزي فروش ها را پيش گرفت و به نخستين ديزي فروش كه رسيد گفت: زنم اندازه ي نمك ديزي را پرسيد.
ديزي فروش انگشتي به خون سر مردك زد و نگاه كرد ديد خيس است. گفت: انگار زنده اي!
بعد شديدتر از پيش قهقهه را سر داد و به همسايه پهلو دستيش هي زد: اوهوي، مشدي غضنفر ديزي فروش! نگاه كن، آقا رو زنش فرستاده اندازه ي نمك ديزي رو بدونه. نگفتم؟ .... ها... ها ها.
مثل دفعه ي پيش ديزي فروش ها يكي پس از ديگري به سر مردك ريختند و خنديدند. سقف بلورين بازار از زور خنده ترك برداشت. چند ديزي جوراجور از قفسه ها افتاد و خاكشير شد، آخر سر به مرد گفتند: برو به زنت بگو ، بيش از نيم مشت. كم از يه مشت.»
مردك راه افتاد. بلند بلند اين حرف را تكرار مي كرد كه فراموشش نشود. بيش از نيم مشت، كم از يه مشت... بيش از نيم مشت، كم از يه مشت. گذارش از جايي افتاد كه در آنجا خرمن به باد مي دادند. ورد مردك را كه شنيدند گمان بردند كه روي سخنش با آنها است به سرش ريختند و تا مي خورد زدندش. وقت كتك تمام شد، يكدفعه به سر مردك زد كه نكند همه ي اين كارها زير سر زنش باشد. دو تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود. خرمن كوبها گفتند: ديگه از اين غلط ها نكني، نگي بيش از نيم مشت، كم از يه مشت!
مردك گفت: پس چي بگم؟ گفتند، بگو يكي هزار شه، خدا بركت بده.
مردك راه افتاد. بلند بلند مي گفت: يكي هزار شه، خدا بركت بده! يكي هزار شه، خدا بركت بده!
به جماعتي برخورد كه تابوتي روي دوش مي بردند. كسيشان مرده بود. ورد مردك را كه شنيدند، به سرش ريختند و تا مي خورد زدندش. وقتي كتك تمام شد باز به سر مردك زد كه نكند همه ي اين كارها زير سر زنش باشد! پيش خودش گفت: اگه اين دفعه پام به خونه برسه مي دونم چكار كنم، چهار تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود. عزاداران گفتند: ديگه از اين غلط ها نكني، نگي يكي هزار شه!
مرد گفت: پس چي بگم؟
گفتند: بگو اول آخري شه. ديديد ديگه نبينيد.
مردك راه افتاد. بلند بلند مي گفت: اول آخري شه، ديديد ديگه نبينيد!.. اول آخري شه، ديديد ديگه نبينيد!.. به جماعتي رسيد كه عروس به خانه ي داماد مي بردند.
ورد مردك را كه شنيدند يكي جلو اسب عروس را گرفت و باقي ريختند به سرش و تا مي خورد زدندش. باز به سر مردك زد كه نكند همه ي اين كارها زير سر زنش باشد. پيش خودش گفت:
اگه پام به خونه برسه، مي دونم چكار كنم. اين دفعه حقشه آش كشك با نون بيات بخوره. هشت تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود. آدمهاي عروس گفتند: ديگه از اين غلط ها نكني. نگي ديديد ديگه نبينيد.
مرد گفت: پس چي بگم؟
گفتند: سوت بزن، كلاهت را هوا بينداز، شادي كن، بخند، فرياد بكش، آن قدر شادي كن كه مردم به حالت حسرت بخورند. يه كم اخم كني واي به حال و روزگارت. بايد بخندي. بايد شادي كني، بازي كني، مي فهمي؟ مگه نمي بيني همه شادي مي كنن؟ خوب گوش هات رو باز كن، يه كم اخم كني واي بحالت. بايد بخندي و شادي كني. مي فهمي كه؟
مردك خون لبهايش را پاك كرد. دندان هاي جلويش را كه در اثر مشت لق شده بود كند و دور انداخت و گفت: خيلي هم خوب مي فهمم.
سپس راه افتاد. در حاليكه خون سرش از نوك بيني اش چكه مي كرد، اما لب هايش مي خنديد. خودش شادي مي كرد. فرياد مي زد. اخم نمي كرد. جست و خيز مي كرد و كلاهش را بهوا مي انداخت. و سوت هم مي زد. وقتي سوت مي زد خون از دهانش مي جست. وقتي مي خنديد اشك از چشمانش مي پريد. وقتي مي پريد پاره هاي لباسش بلند مي شد. وقتي كلاهش را بالا مي انداخت از سوراخ وسط كلاهش آسمان را مي ديد. در اين هنگام به كفتربازي برخورد كه كفترهايش را رديف هم لب بام نشانده بود و داشت دانه مي پاشيد كه كفترهاي همسايه را بگيرد.
كفترها به هواي داد و فرياد مردك پريدند و تا دوردست رفتند. كفترباز سخت عصباني شد و بكوچه آمد و مردك را تا مي خورد كتك زد. بسر مردك زد كه همه ي اين كارها زير سر زنش است.
پيش خود گفت: منو مسخره خودش كرده، مي دونه كه همه چيز زندگيش از منه. نمي خواد كاريم بكنه همين جوري سر مي دونه. شانزده تا بد و بيراه نثار زنش كرد و پا شد كه برود.
كفتر باز گفت: ديگه از اين غلط ها نكني!
مردك گفت: پس چي بگم؟
كفتر باز گفت: هيچي نگو. كمرت را خم مي كني، صدات رو ميبري، كلاهت رو محكم مي چسبي، نفس هم نمي كشي، دست و پاتو جمع مي كني، پاورچين پاورچين از كنار ديوار راه مي ري. نفس هم نمي كشي. مي فهمي كه!
مردك گفت: مي فهمم! خيلي هم خوب مي فهمم. كمرم باس خم بشه صدام بريده، كلاهم رو محكم مي چسبم، نفس هم نمي كشم از كنار ديوار يواشكي رد ميشم، مث اينكه نيستم. و راه افتاد. كمرش خم شده بود و نفسش بريده.
و... اين دفعه پي در پي مي گفت: همه ي اين كارها زير سر زنمه... همه ي كارها زير سر زنمه... به جماعتي برخورد كه جلو دكان جواهر سازي جمع شده بودند. وقت ظهر، روز روشن دكانش را دزد زده بود و جماعت در جستجوي دزد بودند.
مردك را كه با آن حال ديدند، دزدش پنداشتند آنقدر كتكش زدند كه نگو. خون خوشرنگ مردك از نوك بينيش چكه مي كرد. سي و دو تا بد و بيراه نثار زنش كرد و خواست كه برود، گفتند:
اگر تو دزد نيستي نبايد اين جوري راه بري – پس از آنكه جيب هايش را نگاه كرده، سر و وضعش را ديده بودند، او را ديوانه پنداشته بودند. مردك گفت: پس چكار كنم؟
گفتند: سرتو بالا بگير، كمرت را راست كن و برو. مردك راه افتاد.
سر را بالا نگاه داشته بود و قد راست كرده بود. از اين حالتش خوشش مي آمد گويي سالها در جستجوي چيزي بود و حالا آنرا پيدا كرده بود. فكر كرد: از بس خم شده بودم داشتم قوز در مي آوردم.
در همين فكر بود كه نردباني جلوش سبز شد. نردبان از در خانه اي بيرون مي آمد و در خانه ي روبرويي وارد مي شد.
مردم خم مي شدند كه بگذرند.
مردك خم نشد. نمي خواست اين حالت خوش آيندش را از دست بدهد. راست راست پيش رفت.
مردم در كارش حيران ماندند. او را ديوانه خواندند. سر مردك سخت خورد به نردبان و عقب برگشت. نردبان انتها نداشت. هي پله بود كه از يك در بيرون مي آمد و در ديگري مي رفت.
مردك بار ديگر پيش رفت. و بار ديگر پيشاني و سرش زخم برداشت. اين كار چند بار تكرار شد. جماعت مسخره اش كردند، آخر ديوونه، مي خواهي بگويي يك تنه نردبان باين كلفتي را خواهي شكست و به آن طرف خواهي رفت؟ بيخود است. خودكشي است، ديوونه! مردك اين حرف ها را از يك گوش مي گرفت و از گوش ديگر بيرون مي كرد.
زير لب زمزمه اي داشت. ناگهان همه ديدند مردك عقب عقب رفت، رسيد به آخر كوچه، آنوقت شروع كرد به دويدن. نردبان از حركت نايستاده بود. چند نفري ايستاده بودند و نگاه مي كردند، مي گفتند: خوب، عجله اي نداريم. مي ايستيم. وقتي نردبان را بردند مي رويم. حركت نردبان تندتر شد و اين ها گفتند: آخرها شه. مردك تند مي دويد، اگر بزمين مي خورد هزار تكه مي شد، رسيد پاي نردبان. جست زد پريد، نردبان زودي بالا رفت، پاي مردك گير كرد و افتاد به آن طرف به رو. چند نفري از زير نردبان گذشتند و نردبان ايستاد. مردك خون آلود برخاست نشست و چهل بد و بيراه نثار زنش كرد و پا بدو گذاشت.
هياهو از دو سو برخاست. از پشت سر مردك شنيد: ترو خدا برگرد، اگر مسلموني نرو، يه نگاه به پشت سرت بكن، قاقات ميديم برگرد!.. مردك دويد و دويد تا بخانه شان رسيد. در زد باز نشد. باز هم زد. باز هم باز نشد. بسرش زد و دو لگد بدر كوبيد آجري از بالا افتاد و سرش بيشتر شكست. چيزي نگفت. خون رنگينش از نوك بينيش چكه مي كرد. باز هم دو لگد بدر زد. سرش را گرفت كه آجر رويش بيفتد. مي خواست زنش را تحقير كند. نشان دهد كه او نمي تواند نگذارد كه شوهرش تحقيرش كند. آجر افتاد دريچه باز شد.
صدايي گفت: كيه؟ مردك گفت منم. زنش گفت: ترو نمي شناسم. مردك گفت: شوهرت. زن گفت: باشه. اسمت چيه؟
راستي اسمش چه بود؟ اين را ديگر نخوانده بود. زنش هيچوقت اين بهانه را نياورده بود. فكر كرد كه در گذشته ها چطور صدايش مي زدند. چيزي بيادش نيامد. وقتي به آن جوان شيك پوش خوش هيكل برخورد، او را «بي سر و پا» صدا كرد. مي شد گفت اسمش «بي سر و پا» ست؟
اگر اين طور بود پس چرا در بازار ديزي فروش ها او را «خل» گفته بودند؟ نكند اسمش «خل» باشد! نه. اگر خل بود پس چرا پهلوي آن نردبان تمام نشدني «ديوانه» اش خوانده بودند! اسمش يادش رفته بود. شايد هم از نخست نامي نداشته است. كاش اينطور بود، آنوقت آسوده مي شد و بخود مي گفت: خر ما از كرگي دم نداشت. اما مي دانست كه روزي اسمي داشته است. زنش فرياد زد: خوب نگفتي اسمت چيه؟ تا نگي در خونه واشدني نيس. رهگذري گفت: اسمتو مي پرسه؟ اين كه چيزي نشد. بگو بهروز، بگو افتخار، بگو. مرد بر هم نگشت كه رهگذر را نگاه كند. زنش گفت: ها؟ مرد گفت: يادم رفته. برم پيدا كنم برگردم، برگشت كه برود. صداي خنده هايي شنيد. رو برگردانيد. تمام ديزي فروش ها در چارچوب دريچه جمع شده بودند و قاه قاه مي خنديدند. مردك بدستش نگاه كرد ديزي دستش بود. خون تويش جمع بود. ديزي را پرت كرد طرف دريچه. ديزي برگشت و خورد بسر خودش. صداي خنده بلندتر شد.
ديزي فروشي در خانه اش قد برافراشته بود و قنديل خانه را از سقف مي كند، اين ها همه اش در چارچوب دريچه بود.
مرد زير لب گفت: باشد! و راه افتاد.
تنگ غروب مرد بيرون شهر دم دروازه نشسته بود روي كپه خاكروبه اي و از آيندگان و روندگان اسمش را مي پرسيد.
حس مي كرد زنجيري را كه بنافش بسته شده از آسمان آويخته اند و ستارگان در دوردست ها سوسو مي زنند.
ارديبهشت 42 از شادروان صمد بهرنگی‎

 


نعمت است نه فاجعه رفتن کسی که لایق نیست .............

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عمومي و ورزشي و علمي و آدرس msahand.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com